بازاری ها بخوانند!
نویسنده: کتایون محمودی
هرچه با خودم کلنجار رفتم که نمایشگاه عرضه محصولات کشاورزی ، شرکت نکنم ؛ نشد !
خواستم شغل مردانه ای را تجربه کنم .
البته در این رشته ، زنان زیادی هم فعال هستند .
شاید به تجربه اش احتیاج داشتم و شاید هم نیرویی ، مرا به چالش تازه ای ترغیب می کرد.
این بار برای پرکردن غرفه ؛ به چند نفر از ریجاب زنگ زدم تا کمکم کنند و محصولاتشان را برای فروش ، به غرفه بیاورند .
با دلهره ی عجیبی ، من و پسرم غرفه را چیدیم . بسته های زیبا و با کیفیت انجیر و گردوی درشت ، روی پیشخوان رفت .
هردو ناشی و کمی هم دست پایمان را گم کردیم .
غرفه کنار دستمان هم از ریجاب آمده بود.
کمی خیالمان راحت تر شد . فامیل های خودمان بودند و می شد مایه ی دلگرمی به حساب شان آورد .
روز اول را با کمال ناباوری ، فروش خوبی داشتیم . خانم عبدالهی از زنان کارافرین تهران ، محصولات ما را به چند گروه معرفی کرده بود و با رویت تصویر انجیر و گردوها ، سفارش های خوبی به مشهد و تهران فرستادیم .
روز دوم هم فروش خوب بود ، گردوهای درشت و انجیرهای بهداشتی و بسته بندی مرتب ، مشتری ها را به طرف غرفه می کشید .
باز هم سفارش داشتیم و این دلگرم کننده بود.
روز سوم من مهمان داشتم و حضورم پر رنگ نبود ؛ ولی پسرم راضی بود و همین ، از روز بهتری خبر می داد .
یک چیزرا طی این سه روز ، یاد گرفتم و آن ، بیرحمی بازار بود . بازار و رقابت و دغل ، با هم بودند و کنار هم نفس می کشیدند.
یکی فقط سود برایش مهم بود و هر ترفندی می زد تا بفروشد و یکی دیگر ؛ راحتی وجدان و حلال بودن در آمد برایش حجت بود. راحت بخاطر پایین کشیدن همدیگر ؛ مرزهای اخلاقی له می شد . گنجشک که چه عرض کنم ؛ ملخ را جای بلبل می فروختند .
تجربه تلخ دیدن کسانی که فکر می کردی کاسب هستند و نان و درآمدشان حلال است و حالا می دیدی که نیست .
بیچاره مردم که نمی دانستند چه می خرند.
شیطان پرسه می زد و گول زدن مردم ، با هزار توجیه ؛ موجه می شد .
برای پسرم این چند روز در بازار و کسوت فروشندگی از این دست ؛ تجربه ی تازه و تلخی بود تا چهره های رنگ رنگ شیطان حریص در بازار مکاره ی نمایشگاه و نیشخند بد ریخت اش را ببینیم و یاد بگیریم که انسان ماندن ، چه سخت است انسان بودن ، تنها به شکل و شمایل بشری نیست ، نقابی می شود گاهی تا صورت شیطان را قایم کند .
هشدار می دهم به بازاریان که هشدارهای قرآن ، در وصف کاسب و ترازو و وزن را جدی بگیرند ؛ زندگی ارزش آن را ندارد که بخاطر پول ؛ دیو بازار شوی .
جنس مرغوب بفروش و مردم را گول نزن ؛ این معنای آدمیت است .
شب را با وجدانی آسوده بخواب ، این مهم است .
از بازار و کار در چنین کسوتی و آنچه این سه روز دیدم ؛ ترسیدم !
خدایا !
اگر با دغل و فریب مردم ، تجارت و بازار رونق می گیرد ، وای برما که دیگر حتی هیچ هم نیستیم !
بیست و هشتم آذرماه نود و هفت