تشکر ای یوسفِ پیامبر!
نوشته: ادهم شرقاوی
برگردان: عبدالرحمن عزام
تشکر ای یوسف پیامبر؛ از سرگذشت و قصه ی تو، دانستم که پاره ای از مردم جهت مزیت های مان از ما متنفر اند و نه به خاطر عیب های ما؛ تو را نمی پسندیدند بخاطر زیبایی و جمالت؛ زیرا تو با آنها یک رنگ و مشابه نبودی، اینگونه از مردم کسی را که بر عیوب شان انگشت گذارد و نقصی را برای شان یاد آور شود، نمیپسندند.
تشکر ای یوسف پیامبر؛ از سرگذشت و قصه ی تو، دانستم که ضربه گاهی از جانبی میرسد که گمان نمیرود؛ تو از حمله ی دندان گرگ، رهیدی و جان سالم بردی؛ اما تیر کید برادرانت سینه ات را نشانه رفت و در امانت نگذاشت.
تشکر ای یوسف پیامبر؛ از داستان تو دانستم که نباید هر خیر و بخششی که الله متعال روزی ام گردانیده است را به دیگران یاد آور شوم؛ زیرا بعضی از مردمان تنگ نظر و دارای دلهای تنگ تر اند، چشمان شان به داشته ی دست مردم بیشتر از داشته های خود، نظاره می کند.
تشکر ای یوسف پیامبر؛ از قصه ی تو دانستم که گاهی گنه پیشه و بزهکار، خرقه ی درویشان و جامه ی نصیحتگران میپوشد، چنانچه ابلیس برای پدرت آدم گفت: «هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ/ آیا تو را به درخت جاودانگی و ملک فناناپذیر رهنمود کنم؟» [یوسف:۱۲۰] و برادرانت نیز به یعقوب پیامبر گفتند: «إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ/ ما خیرخواه او می باشیم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم)» [یوسف:۱۱] و «إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ/ ما نگهبان و حافظ او باشیم» [یوسف:۶۳].
تشکر ای یوسف پیامبر؛ از سرگذشت تو دانستم که بعضی از بدی ها از پاره ای دیگر، نرم تر و آسان تر است، و اینکه مردم همچنان که در صلاح و خوبی خویش متفاوت اند، در بدی و شر رسانی خویش نیز، با همدیگر فرق داشته و در درجات متعددی قرار دارند؛ بعضی از برادرانت به تو ستمِ کمتری روا داشتند آنگاه که تو را با این گفتهی خویش: «لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَهِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ/ یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را به ژرفای چاه بیندازید تا قافله ای او را برگیرد (و به سرزمین دور افتاده ای ببرد)، اگر (برای دورکردن او و رسیدن به هدف خود) میخواهید کاری بکنید» [یوسف:۱۰] از مرگ نجات دادند.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که هیچگاه از آنچه بیم و هراس دارم، مردم را آگاه نکنم و نقطه ضعفم را به دست شان ندهم، تا نشود ایشان با آگاهی از نقطه ضعفهایم از آن دریچه بر من وارد شوند؛ زمانیکه پدرت یعقوب پیامبر در پیوند به بیرون شدن تو از شهر، برای فرزندانش گفت: «أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ/ میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد» [یوسف:۱۳]، برادرانت نیز برای او بعد از اجرای کید و مکر شان، گفتند: «یوسف را گرگ خورده است.»
تشکر ای یوسف پیامبر، از سرگذشت تو دانستم که بار کج، هیچگاه به سر منزل مقصود نمیرسد و مجرم هر چه کند، پای خروس از زیر دامنش بیرون میشود؛ برادران تو فراموش کرده بودند که پیراهنِ به خون آغشتهی تو را پیش از سپردن به یعقوب پیامبر، پاره پاره نمایند. جالب؛ کدام گرگ ممکن است پسر بچه ای را بدرد و لباسهایش را سالم نگهدارد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که خیر و شر در ذات اشیا و پدیدهها وجود ندارد؛ بلکه به طریقهی به کارگیری و استخدام آن توسط ما، تعلق دارد؛ پیراهنِ تو، یک مرتبه وسیلهی دروغ پردازی برادرانت قرار گرفت، مرتبه ای دیگر دلیلی بر برائت تو از تهمت همسر عزیز مصر، و یک بار هم دوایی برای چشمانِ پدرت یعقوب پیامبر، شد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی دانستم که در این دنیا خیری نهفته نیست، چه بد سرایی است این دنیا که در مقابل درهمهایی معدود، بسان کالایی خرید و فروش شوی.
تشکر ای یوسف پیامبر، از سرگذشت تو دانستم که مدرسه ها و دانشگاه ها و کتاب ها، اسبابی بیش نیستند، و معلم درستین، الله متعال است که برای تو علم تعبیر خواب عنایت نمود و فرمود: «آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً/ داوری و دانائی بدو دادیم» [یوسف:۲۲] و اینکه الله متعال برای هر کسی به مقدار تقوایش، بهرهمند علم و دانش میگرداند؛ «وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ/ و از خدا بترسید (و اوامر و نواهی او را پیش چشم دارید) و خداوند (آنچه را که به نفع شما یا به زیان شما است) به شما می آموزد» [بقره: ۲۸۲] و موضوع، موضوع عقل و خرد نیست؛ بلکه موضوع قلب ودل است.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی دانستم که انسان بزرگوار، هیچگاه فریبکاری نمی کند؛ و انسان آزاده هیچگاه خوبی را با بدی جواب نمیگوید؛ و انسان هوشیار در چایی که از آن آب نوشیده است، تف نمیاندازد. چه زیبا فرمودی آنگاه که در جواب آن زن که تو را به خیانت فراخواند، گفتی: «مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ/ پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم؟!)» [یوسف:۲۳]
تشکر ای یوسف پیامبر، از داستان تو دانستم که امانتداری واقعی زمانی است که انسان بر خیانت، توانمند باشد؛ و عفت حقیقی نیز زمانی است که انسان بر انجام کار نادرست و شنیع زنا، قدرت داشته باشد؛ تو به راستی بر انجام آن عملِ نادرست، توانا بودی؛ اما مردانی بسان تو، هرگز دامن عصمت به معصیت نمیآلایند و جز بر گلیم خویش، پای نمیگذارند و مرتکب خیانت نمیشوند.
تشکر ای یوسف پیامبر، از داستان تو دانستم که معصوم کسی است که الله متعال او را حفظ نموده و نگهدارد؛ و مفتون کسی است که الله متعال او را در وادی شهوات رها نموده باشد، و هر کس هنگام آسانیها با الله متعال باشد، الله متعال در سختی ها همراه او خواهد بود.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که اگر همهی جهان خواسته باشند تا بر کاری وادارم کنند، تا خود نخواسته باشم، هرگز نخواهند توانست من را وادار به انجام آن نمایند، از تعلل شرایط و اوضاع، باز ایستادم؛ همسر عزیز مصر، زن سید و بادار تو بود، دروازه ها را بر رویت بست، تو را به سوی خود دعوت کرد، در او جمال و زیبایی با قدرت و توان، و علاقه مندی یکجا شده بود؛ اما تو مقاومت نمودی و مرتکب انجام خواسته اش نشدی؛ زیرا خود، ارتکاب چنین کاری را نمیخواستی.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که الله متعال هرگاه خواسته باشد امری را آشکار نماید، تمامی مردم نمیتوانند آن را بپوشند، و هرگاه همهی مردم از شهادت در حق تو بترسند، الله متعال طفل شیرخواری را گویا میگرداند تا به بیگناهی ات، شهادت دهد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که در زندان مظالم زیادی است. و مردم گاهی جهت سزای گناهی به زندان در میآیند که انجامش نداده اند. و ظلم و ستم، از دیر زمانی است که در میان مردم وجود داشته است.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که شیرینی ایمان بر تلخی زندگی، غلبه مییابد. و شیرینی ایمان، تلخی زندان را برایت گوارا میسازد و اگر تو معاذ الله مرتکب خیانتی میشدی که نشدی، قصر با همهی وسعتش برایت تنگ میشد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که در هر نقطه ای زمین، مجالی برای دعوت و دعوتگری به سوی الله متعال، وجود دارد؛ برده ای (یوسف) در قصر، زندانی ای (یوسف) در زندان، عزیزی (یوسف) بر تخت پادشاهی، به سوی الله متعال فرا میخواند.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که ذات نیک و خوب را مکان و جایگاه، تغییر نمیدهد؛ در زندان برایت گفتند: «إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ/ تو را از زمرهی نیکوکاران میبینیم.» [یوسف: ۳۶] و بر تخت پادشاهی از تو خواهان عفو و بخشش شدند؛ زیرا تو را از زمرهی نیکوکاران میدیدند.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که حسد در پشت هر شر و بدی ای وجود دارد. حسد؛ اولین گناهی بود که الله متعال در آسمان با آن، معصیت شد. ابلیس از روی حسد برای آدم علیه السلام سجده نکرد. حسد؛ اولین گناهی بود که الله متعال با آن در زمین معصیت شد که قابیل از باب حسد، برادرش هابیل را به قتل رسانید. و تو ای یوسف، بخاطر حسدی که بر تو روا داشتند، تو را به چاه افکندند.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که در بیشتر اوقات، فساد از سوء مدیریت بوجود میآید نه از کمی حاصلات و دست داشتهها. و تو که مصری ها را از قحطی نجات دادی، با بکارگیری موارد جدید نه، بلکه با استفاده از مدیریت موفق خویش بر اصول قدیمی آن، ایشان را رهانیدی.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که دنیا میدان مبارزه میان حق و باطل است و تا قیامت آرام نخواهد شد، و این مبارزان اند که با مرور زمان، تغییر میکنند؛ مبارزهی تو با همسر عزیز مصر، همان مبارزه ی عفت با شهوت است که در هر زمان وجود دارد. و مبارزه ی تو با برادرانت نیز همان مبارزه میان محبت و نفرت است که در هر زمانی وجود دارد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که در پیشبرد امور زندگی، برنامه ریزی و تدبیر داشته باشم. و مردم به نیازهای خویش نمیرسند مگر با استفاده از برنامه ریزی و تدبیر امور؛ مبارزه با قحط و خشک سالی، برنامه ریزی و تدبیر بزرگی بود. و همچنان نگهداشتن برادرت در نزدت نیز، برنامه ریزی و تدبیری بود که بکار گرفتی.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که الله متعال آرام است و در مبارزه سلاحی به کار میگیرد که به ذهن و دل هیچ کسی خطور نکرده باشد؛ او می توانست ملائکه اش را بفرستد تا با ویران کردن دیوارهای زندان، تو را نجات دهند؛ اما برای نجاتت خوابی را به سراغ فرعون فرستاد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که رتبه و وظیفه، تکلیف و مسؤولیت است نه تشریفات و بزرگی، تو مسؤولیت خزینه داری را جهت مقام و جایگاهش انتخاب ننمودی؛ بلکه آن را انتخاب نمودی تا بتوانی بهتر حق را به حق دارش برسانی و آنچه در خزینه وجود دارد، توزیع کنی. اگر تو میدانستی در این زمینه از تو توانمند تری وجود دارد، این مسؤولیت را انتخاب نمی کردی.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که محبت و دوستی دارای بویی است که جز محبان و دوستداران، کسی آن را نمی داند، برای همین پدرت بوی تو را پیش از رسیدنِ پیراهنت به کنعان، استشمام نمود.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که عدالت در میان فرزندان، امری مطلوب است و پدران گاهی ناخواسته دل های فرزندان خویش را کینهور و خشمناک می سازند. الله متعال تقدیرش را طوری نمود که پدرت تو را بر دیگر برادرانت برتر بداند. و تا اوتعالی با این کار، برای ما بفهماند که هر گاه یکی از فرزندان خویش را از دیگران بیشتر دوست می داریم، این دوستی را در سینه ی خویش پنهان داشته و در رفتار و عمل خویش، آشکارش نسازیم.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که شکایت و پریشان حالی و اندوه خود را جز به درگاه الله متعال نبرم، مردم یا اینکه محب و دوستدار اند و یا هم متنفر و بدخواه؛ دوستدار به خاطر من غمگین می شود، و بدخواه خوشحال و شادمان، و هر دوی شان از امر اندوه من مالک چیزی نیستند؛ پس چرا شکایت خویش را نزد کسی نبرم که همهی امور به او تعلق دارد.
تشکر ای یوسف پیامبر، از قصه ی تو دانستم که انسان نجیب هنگام توانایی، عفو و بخشش پیشه می کند که عفو و بخشش ادب و احترام است و انسان جوانمرد، عذر آورنده را نمی شکند؛ برادرانت با وجود اینکه بر کشتن تو کمر بسته بودند و بر مرگت با هم رایزنی کردند، تو فرمودی: «نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی/ اهریمن میان من و برادرانم تباهی و جدائی انداخت» [یوسف: ۱۰۰] از شدت نجابت و هوشیاری، بدی ای که از ایشان سر زده بود را به ایشان نسبت ندادی.