در قبالِ مرگِ حاکمِ ستمگر، چگونه موقفی میباید؟
جدال پیرامون موقف اخلاقی-اعتقادی در قبال میت حاکم ستمگر، از خیلی وقت قبل، برانگیخته شده بود



نویسنده: د. معتز الخطیب استاد فلسفۀ اخلاق.
برگردان از عربی: فرهاد هیمان.
___________________________
جدال پیرامون موقف اخلاقی-اعتقادی در قبال میت حاکم ستمگر، از خیلی وقت قبل، برانگیخته شده بود؛ چه، این جدال پیرامون یزید بن معاویه که حسین بن علی رضی الله عنهما را به شهادت رسانیده بود و آنچه از کردارهایی را که انجام داده بود، نیز به وقوع پیوسته بود. از شیخ الاسلام ابن تیمیه پرسیده شد: « در مورد یزید چه میگویی؟ وی گفت: وی را دشنام نمیدهیم و نیز او را دوست نمیداریم؛ زیرا وی مرد درستکار و صالحی نبود تا دوستش داشته باشیم و ما هیچ مسلمانی را مشخصاً دشنام نمیدهیم. برایش گفته شد: آیا بر او لعنت نمیفرستی؟ آیا او ستمگر و ظالم نبود؟ آیا او حسین را نکشت؟ ابن تیمیه در پاسخ گفت: هرگاه ستمگران – مانند حجاج بن یوسف و امثال او – یاد شوند، چنان میگوییم که خداوند در قرآن فرموده است: «ألا لعنة الله علی الظالمین» اما دوست نداریم هیچ کسی را مشخصا مورد لعن قرار دهیم؛ همانا وی (یزید) را شماری از علماء مورد لعن قرار دادهاند و این مذهبیست که در آن اجتهاد سائغ میباشد، اما آن سخن (لعنت نفرستادن مشخص) برای ما دوستداشتنیتر و نیکوتر است. اما در مورد کسیکه حسین را به شهادت رسانیده یا در قتلش کمک کرده یا بدان رضایت داشته است، پس لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر وی باد، خداوند هرگز از وی تاوان و فدیهیی را نپذیرد».
بعدها لعنت فرستادن [یزید] مسألۀ رمزی و شعایری را به ویژه در نزد شیعهها، تشکیل داد و اما؛ ابن تیمیه در اینجا میان دو مستوی تمایز کرده است: مستوای شهادتِ به حق بر یزید به اینکه وی مرد صالحی نبود و اینکه دوستداشتن و بغضداشتن دو حالتیست که بر مبنای درستکاری و زشتکاری استوارند و متوجه ذوات اشخاص نمیگردد؛ پس اگر وی بد دیده است، همانا کردارهای شخص و سیاستهایش را بنابر ستم و ظلم و بیرون شدنش از مقتضای شریعت، بد دیده است.
و مستوای دوم: لعنت کردن حاکم ستمگر میباشد. همانا وی (ابن تیمه) تثبیت کرده که این مسئله، مسئلهی اجتهادی میباشد، اما خودش عدم لعن کردن معیَّن را برگزیده است؛ وی این گزینش را از روی تورع از شهادت به امری برای شخص معینی که از جهتی از ویژگیهای خداوند میباشد، ونیز از ترس اینکه چیزی از لعن کردن مشخص به خودش نرسد، کرده است؛ زیرا لعن کردن یا دعای رحمت کردن، به دعاء شونده میرسد، اگر وی در نزد خداوند مستحقِ آن باشد والا در غیرِ آن به دعاء کننده بر خواهد گشت.
بناءً لعن کردن از باب وعید دادن میباشد و وعیدِ عام برای شخص معیَّنی به صورت قاطع داده نمیشود و این بنابر اسباب ذیل میباشد: امکان وقوع توبه پیش از وفات، یا وجود نیکیهای محوکنندۀ گناهان، یا واقع شدن در مصائبیکه کفارۀ گناهان بوده است، یا حصول شفاعت مقبول در نزد پروردگار. از همین جهت، ابن تیمیه در نص عام قرآنی بیرونرفتِ نیکویی در لعن کردنِ ستمگران به صورت عموم، برای تثبیت موقف واضح و آشکار در قبال ظلم به عنوان ارزش پست و فرومایه، دیده است.
این موقف به عنوان شاخصۀ اعتقادی اهلسنت شناخته شده که آنرا یکی از اصلهای خویش برای جدایی و تمایزشان از فرقۀ خوارج گردانیدند. در یک شخص مسلمان، نیکیها و بدیها جمع شده میتواند که بر مبنای نیکیها و حسنات پاداش میگیرد و در بدها و سیئات خود مستوجب پادافره میگردد. اهلسنت با این دیدگاهشان موقفِ مرکبی را در ارزشگذاری اشخاص بناء نمودند؛ آنها چنین چیزی را منصفانهتر و شایستهتر به عدالت خداوند دانستند. بناءً انسان از بغض و دشمنی همان قدری مستحق است که شر در وی باشد و به همان اندازه مستحق دوستداشتن و موالات میباشد که خیر و نیکی در وی باشد؛ زیرا ما در پیشگاه موقف اخلاقییی استیم که به ذوات اشخاص تعلق ندارد، بلکه به خود مبدأ و اساس و به اندازۀ تحقق آن در افراد، تعلق دارد و این موقفیست ورای شخصیتنگری و خواهشات.
شماری از مردم به سرنوشت اخروی حاکم ستمگر مشغول شدند که در مقابل آن شماری از علماء از بیم تعدی به ویژگی دادار جهان، به منضبط کردن چنین موقفی پرداختند؛ چه، پاداش و پادافره از امور غیبییی است که ویژۀ پروردگار جهانیان میباشد و چه بسا با چنین موقفی در [باورهای مان نسبت به ربوبیت] عوارض پنهانی واقع شود که برای ما نمایان نگردد. اما؛ این امر نسبت به ظالمیکه ستمگری وی بندههای خدا را شامل شده، مختلف میباشد، به ویژه در سایۀ دولت استبدادی که ظلم و ستم در آن به یک موسسه و نهاد تبدیل شده باشد؛ چون اثر آن همچنان باقی میباشد و وَبال و بَزه چنین ظلمی و هر آنکه مرتکب آن شود، بر آن حاکم ظالم خواهد بود.
هرچند تعیین سرنوشت اخروی از ویژگی الله تعالی است؛ اما امر دنیوی و آنچه از آثاری که بهجا گذاشته است، به حقوق انسانها تعلق دارد و این حقوقی است که مبنی بر مُشاحَّت ( مناقشه و مخاصمت) میباشد، برخلاف حقوق الله که مبنی بر مسامحه و گذشت میباشد و این حقوق بندگان ساقط نمیگردد الا اینکه آنها خود، آنرا ساقط کنند؛ یعنی ما در مورد ظلمیکه چند طرف در آن دخیل است حرف میزنیم نه در مورد ظلم قاصر به یک جانب و اینکه آثار آن همچنان باقی است و عدهیی از متضررین از چنین ظلمی، زنده میباشند.
پرداختن به مشروعیت لعن کردن شخص معین، اشکال دیگری را نپوشانیده است و آن دعای رحمت کردن به حاکم ستمگر میباشد؛ چه، کسانیکه قایل به مشروعیت آنند، چنین میپندارند که این مسئله پیرامون کفر و ایمان به صفت اینکه آن دو، معیار مشخص بخاطر طلب رحمت و عدم طلب میباشد، میچرخد. یعنی ظلم و عدل و نیز فسق بهطور عموم مخل مشروعیت خواستن رحمت برای آن شخص نمیباشد؛ زیرا همۀ اینها به اصلِ ایمان خللی وارد نمیکند، یعنی آنها مسئله را به اصل اعتقادی [بنابه فهم آنها از ایمان و مبطلات آن] برگردانیدهاند، به ویژه که دعاء عبادت است.
واما؛ میباید توضیح داد که مشروعیت دعای رحمت چیزی است و تشویق و ترغیب به آن چیز دیگری؛ چه، چنین کاری با حب و بغض فی الله تعارض دارد، یعنی دوست داشتن و بد دیدن دو حالتی است که باید وفقِ مراد خداوند باشد، به گونهی که مجرد از خواستها و مواضع شخصی باشد و به صفات برگرفتهشده از ارادۀ شارع و اندازۀ تطابق آن در رفتار میت، آنگاه که زنده بود، تعلق بگیرد؛ چون هرچند عمل فردیاش با مرگ قطع شده باشد اما، آثار آن (ظلم) زنده است و ضرر آن همچنان باقی است، و این در حالیست که ظلم از تاریکیهای روز قیامت میباشد.
آری، مرگ هیبتی دارد که نرمی، رقت و شفقت بر میت را – که بدانچه انجام داده بود رسیده – جلب میکند واما؛ در مورد حاکم ستمگر، چنین کاری برای آنانی که از سوی وی یا به سبب وی ضرر دیدهاند، آزار و اذیت میرساند. پس اینجا دو حالت با هم تعارض میکند: حالت شفقتکردن بر میت و حالت شفقتکردن بر مظلومین و ارجحیت دادن انسانیت حاکم ستمگر در اینجا بر انسانیت ستمشدهگان، نیازمند معیار اخلاقییی میباشد و حال چنان است که ما به گرفتن جانب مظلومین تمایل داریم.
پس دعای رحمت کردن برای حاکم ظالم تنها در برگیرندۀ ارزش مسامحه و گذشت از سوی دعاءکننده –اگر از شمار کسانی باشد که ظلم و ستمِ ظالم شامل حال وی نیز شده باشد، نه اینکه از کسانی باشد که از پهلوی او سود برده باشد– نمیباشد؛ بلکه در برگیرندۀ موقف در قبال خود ظلم به عنوان یک ارزش نیز میباشد و این در حالیست خداوند متعال میفرماید: «ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسَّکم النارُ» پس تمایل تنها با افعال و کردار نمیباشد، بلکه تعاطف و غمگین شدن برای مرگ آنها را نیز فرا میگیرد.
خیاطی نزد سفیان ثوری آمد و گفت: « من مردیام که لباس سلطان را میدوزم، آیا من از یاوران ستمگرها بهشمار میروم؟ سفیان برایش گفت: بلکه تو خود از شمار ستمگرانی واما یاوران ستمگران، کسانیاند که برای تو تار و سوزن را میفروشند». همانا فقهاء از خوردن غذای ستمگران تحذیر دادهاند و در مورد کسیکه به خوردن چنین غذایی مبتلا شدهاند سخن گفتهاند که چه باید بکند؛ این تنها از سختگیری در احتیاط نیست، بلکه جدایی کردن از ارزش ظلم و ستم و آنکه آنرا با تمامی چهرههایش به تجسیم میکشد، میباشد.
بیگمان جاری ساختن معیارهای عدل الهی –به حجت مبدأ رحمت فراگیر – با عدالت پروردگاریکه ما به او ایمان داریم، خلل و شگاف دارد؛ زیرا مظلوم هرگاه انصاف و عدالت را در دنیا نیابد پس لا اقل آنرا در آخرت نزد الله یابد و اگر محکمههای دنیا عاجز ماندند که حقش را برایش برگردانند، پس لا اقل با لعن کردن ظالم و دعاء بر علیهاش، خشم خود را فرو نشاند. پس چنین سختگیری در عدم معارضه [بنابر دیدگاه شماری از علماء] با حاکم ستمگر در زندگیاش و تساهل بعد از مرگش، چنان خواهد بود که کسی را که بعد از وی هست بر ظلم و لجبازی شجاعت میبخشد. بنابر این لازم است که عبرت و پندگیری در سرانجام ستمگران با یاد بد و لعن شدن آنها، متحقق گردد و این ضعیفترینِ ایمان میباشد؛ چه بسا با چنین کاری، کسانیکه بر نهج و روش آنها روانند، پند گیرند و مایۀ بلند شدن ارزش عدالت و ناپسندی ظلم در میان مردم گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت: این مقاله منشور در سایت الجزیره، بعد از وفات حاکم مستبد مصر حسنی مبارک و جدال پیرامون دعای رحمت کردن به وی یا لعن فرستادن به وی، نوشته شده است. نویسنده از آنجا که از جامعه عربی است و بیشتر به صورت مصداقی بر قضایای مصر اشارههایی داشته است، در خلال این مقاله بر رخدادهای مصر به خصوص وفات محمد مرسی رحمه الله و حسنی مبارک و موقف مخالفین و موافقین این دو پرداخته است. من (مترجم) مقاله را مختصر نموده و آنچه که لُب مسئله را تشکیل داده، بدون ذکر رخداهای مصر، آنرا ترجمه کردم.