زبیر بن عوام رضی الله عنه
نویسنده : عبدالمنعم هاشمی
«هر پیامبری در بهشت یاری دارد و تو ای زبیر یار منی».پیامبر صلی الله علیه وسلم
پیامبر صلی الله علیه وسلم کجاست؟
زبیر بن عوام در مکه بدون اینکه از کسی هراسی داشته باشد در حرکت بود، تمام آنچه در خاطر او بود ملاقات با پیامبر صلی الله علیه وسلم درخانه ارقم ابن ابی ارقم بود، جایی که مسلمانان به امید روزی که بتوانند آشکارا در خیابانهای مکه، اسلام خود را اظهار نمایند، پنهان شده بودند، زبیر به خانه ارقم بن ابی ارقم، جایی که پیامبر صلی الله علیه وسلم مخفیانه در آنجا به اسلام دعوت میداد رسید، اما بر خلاف هر روز، آن حضرت در آن هنگام آنجا نبود، دروغ پردازان شایع کرده بودند که پیامبر توسط مشرکین به قتل رسیده است وبعضی میگفتند: آنها پیامبر را ربودهاند و درجایی دور وناشناخته بازداشت کردهاند.
در این هنگام زبیر شمشیر از نیام بیرون کشید ودیوانه وار در کوچه و خیابانهای مکه دور میزد وفریاد میکشید: اگر کسی از قریش بر پیامبر صلی الله علیه وسلم تعدی کرده باشد، شمشیر من سر بسیاری از قریش را از تن جدا خواهد کرد.
و همچنان یار پیامبر به دنبال دوستش میگشت تا اینکه سراغ آن حضرت را در یکی از غارهای اطراف مکه گرفت که پیامبر مشغول نماز بود، زبیر منتظر ماند تا پیامبر صلی الله علیه وسلم نمازش را تمام کرد آنگاه پیامبر صلی الله علیه وسلم به او گفت: زبیر چه خبر داری؟ زبیر رضی الله عنه گفت: من آمدهام تا با شمشیر کسی را که تو را اسیر کرده است به دو نیم کنم.
پیامبر صلی الله علیه وسلم لبخندی زد وبا نگاهی محبت آمیز ومهربانامه برای زبیر دعای خیرکرد و گفت: هر پیامبری یارانی دارد و تو ای زبیر یار من هستی.
اما این یار و دوست پیامبر صلی الله علیه وسلم چگونه کسی است؟
زبیر چه کسی هست؟
زبیر عوام مردی بلند قامت بود که چون سوار بر مرکب میشد پاهایش به زمین میخورد. دارای ریشی کم پشت وگونههای ضعیف بود. زبیر از طرف مادرش دارای نسبی عالی بود. پدرش «عوام» سردار و مرد شریف قومش بود. عوام پسر خویلد برادر ام المؤمنین خدیجه رضی الله عنها بود. و خدیجه عمه زبیر بود. مادر زبیر صفیه دختر عبدالمطلب جد پیامبر صلی الله علیه وسلم بود ودائی هایش ابوطالب و برادران او بودند، حمزه عموی پیامبر وشیر اسلام که لرزه به اندام مشرکین افکند و ابوجهل را که به پیامبر اهانت نموده بود سرجایش نشاند نیز از داییهای زبیر است. زبیر در کودکی پدرش را از دست داد ومادرش صفیه دختر عبدالمطلب عهده دار تربیت فرزندش گردید، او فرزندش را با برادرش حمزه، به شکار وجنگ میفرستاد گاهی مادرش او را با چوب میزد وزبیر ضربههای چوب را بر بدنش تحمل مینمود وبه اندازه توان با دستهایش از خود دفاع میکرد. مردم مادرش را سرزنش میکردند. اما او به گمان خود میخواست به فرزندش جوانمردی و صلابت را بیاموزد.
زبیر چون جوان شد چنان قهرمان وسوارکار ماهری گشت که زبانزد همه قرار گرفت.
اسلام آوردن زبیر
زبیر در هشت سالگی به اسلام مشرف شد[۱]. زبیر رضی الله عنه نزد عمهاش خدیجه در خانه پیامبر صلی الله علیه وسلم میرفت با پسر دائیاش علی بن ابی طالب رضی الله عنه که کودکی در سن وسال او بود ملاقات میکرد. در یکی از روزها علی را دید که نماز میخواند او از نماز علی تعجب کرد وبا او به سخن پرداخت وچیزهایی در مورد اسلام از زبان علی شنید، ابوبکر رضی الله عنه نیز با او در مورد اسلام ودعوت پیامبر صلی الله علیه وسلم سخن میگفت، زبیر به قصد دیدار پیامبر صلی الله علیه وسلم حرکت کرد، پیامبر صلی الله علیه وسلم به گرمی از او استقبال نمود وخوش آمد گفت و او را در کنار خود نشاند.
زبیر در سنین نوجوانی صادقانه و قاطعانه به اسلام روی آورد، او در ابتدا اسلام خود را مخفی نگه میداشت اما با مشکلات فراوان مواجه شد. عمویش نوفل از اسلام آوردن زبیر خبر شد با او در مورد ترک این دین سخن گفت. اما زبیر ترک دین را نپذیرفت بنابراین عمویش به گونههای مختلفی به شکنجه او پرداخت، گاهی او را در حصیری میپیچاند واطراف او را آتش میافروخت. طوری که نزدیک بود زبیر در اثر دود آتش خفه شود. در آن حال عمویش او را صدا میزد که به دین محمد کفر بورزد تا از عذاب رهایی یابد. اما زبیر به اصرار تکرار میکرد: «بعد از این امکان ندارد که به کفر برگردم وتحمل هر شکنجه ای در راه خدا آسان است». وقتی عمویش اصرار او را دید او را به حالش رها کرد.
و اینگونه زبیر مسلمان نیرومندی گردید که در پذیرفتن اسلام از سابقین اولین به شمار میرود.
زبیر درکنار همسرش اسماء
زبیرس با اسماء دختر ابوبکر رضی الله عنه معروف به ذات النطاقین ازدواج کرد، اسماء داستان ازدواج خود را چنین تعریف میکند: «زبیر با من ازدواج کرد وجز اسبش چیز دیگری نداشت من اسب او را خدمت میکردم و به آن علف میدادم وبرایش هسته خرما کوبیده و آرد خمیر تهیه میکردم هستهها را از زمینی که پیامبر صلی الله علیه وسلم به زبیر داده بود و در فاصله دوری قرار داشت روی سر میگذاشتم وبه خانه میآوردم»[۲].
زبیر از اسماء صاحب فرزندی به نام عبد الله شد، عبد الله اولین فرزند مهاجری بود که در دوران هجرت به دنیا آمد، اسماء فرزندش را پیش پیامبرج برد،پیامبر صلی الله علیه وسلم دست مطهر خود را بر صورت عبد الله کشید ودعا کرد که خداوند او را چون پدرش زبیر نیک وصالح بگرداند.
زبیر مجاهد راه خدا
زبیر یکی از قهرمانان اسلام بود، در آن زمان افتخاری بالاتر از شرکت در جنگهای بدر واحد نبود. زبیر در این جنگها شرکت جسته بود، در جنگ بدر مسلمین پیروز شدند اما بعضی از افراد شهید شده بودند مشرکین به خاطر کشتههای خود خبیب را دستگیر وبه دار آویختند، وشهید کردند. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: چه کسی حاضر است جسد خبیب را از دار پائین و نزد مادرش بیاورد؟ خداوند بهترین پاداش را به او خواهد داد.
زبیر گفت: من حاضرم به کمک مقداد بن عمرو این را انجام دهم، در آنجا چندین نفر از مشرکین نگهبان جسد خبیب بودند اما زبیر از غفلت نگهبانان استفاده نمود وجسد او را روی دوشش گذاشت و برگشت. هنگامی که نگهبانان متوجه شدند برای دستگیری زبیر تلاش کردند، زبیر اعلام کرد: من زبیر هستم، من و رفیقم دو شیر قوی هستیم، برای مرگ حتمی آماده باشید یا اینکه ازما دور شوید. نگهبانان از راهی که آمده بودند برگشتند وزبیر ودوستش جسد خبیب بن عدی را پیش پیامبر صلی الله علیه وسلم آوردند در این هنگام جبرئیل فرود آمد تا به پیامبر گفت: «فرشتگان به این دو نفر از اصحاب تو افتخار میکنند»[۳].
در جنگ احد، قریش تلاش میکرد تا مسلمین را به عقب بر گردانند وکسانی را که در میدان جنگ باقی ماندهاند کشته واز بین ببرند، اما زبیر وابوبکر رضی الله عنهما وهفتاد نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم برای عقب راندن مشرکین به جلو رفتند، قریش از تصمیم آنها خبر شدند و به عقب برگشتند وفکر بازگشت به میدان جنگ را از سرخود بیرون کردند[۴]. واین آیه نازل شد:
﴿ٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِیمٌ ١٧٢﴾ [آل عمران: ۱۷۲].
«آنان که به دعوت الله ورسولش لبیک گفتند، بعد از اینکه مواجه ضرر شده بودند، برای نیکوکاران و پرهیزگاران از آنان مزد وپاداش بزرگ هست».
در غزه خندق نیز، زبیر یکی از مدافعان و مبارزان شهر مدینه بود. مادرش صفیه نیز در کمین یهودیی که قصد سوء به مسلمین را داشت نشسته بود تا اینکه بالاخره موفق شد آن یهودی را از بین ببرد، مادر و پسر این چنین در راه خدا جان فشانی نمودند.
زبیر با یکی از انصار در مورد اینکه کدامیک قبل از دیگری باغش را آبیاری کند اختلاف پیدا کرد و برای حل اختلاف به پیامبر صلی الله علیه وسلم مراجعه نمودند، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: زبیر! ابتدا باغ خود را آبیاری کن و سپس آب را برای همسایهات رها کن. مرد انصاری خشمگین شد وبه پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: تو به خاطر اینکه زبیر پسر عمهات است چنین میگویی، رنگ از چهره پیامبر صلی الله علیه وسلم تغییر یافت و گفت: زبیر! باغ خود را آبیاری کن وسپس آب را نگاه دار تا به دیوارهای باغ برسد[۵].
زبیر میگوید: سوگند به خدا من فکر میکنم این آیه در همین مورد نازل شده است:
﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا ۶۵﴾ [النساء: ۶۵].
«هرگز چنین نیست، سوگند به پروردگار تو آنان مؤمن نمیشوند مادام که تو را در مسایل اختلافی خود داور قرار ندهند و در برابر قضاوت تو احساس ناراحتی کنند وهمه تن تسلیم تو نشوند».
شهادت حضرت زبیر رضی الله عنه
زبیر بن عوام در رجب سال سی وششم هجری به شهادت رسید و فرزندش عبد الله را چنین وصیت نمود:
فرزندم تو را وصیت میکنم که قرضهایم را بپردازی، اگر از پرداختن دیون مان ناتوان ماندی از مولایم کمک بگیر.
عبد الله گفت: پدرم مولایمان کیست؟ زبیرس گفت: الله عزوجل. بعد از مرگ پدر، عبدالله میگفت: به خدا سوگند به هیچ مشکلی در مورد ادای قرضهای پدرم مواجه نشدم مگر اینکه میگفتم: ای مولای زبیر قرض زبیر را بپرداز. وخداوند اسباب ادای قرض را فراهم نمود. رحمت خداوند بر زبیر بن عوام باد.
[۱]– سیر اعلام النبلاء ذهبی.
[۲]– سیر اعلام النبلاء ج ۲ ص ۲۹۰، ترجمه اسماء ش ۵۲٫
[۳]– طبقات ابن سعد ج ۳ (زبیربن العوام).
[۴]– بخاری (۴۰۷۷) باب الذین استجابوا. المغازی ومسلم (۲۴۱۸) فضائل طلحه وزبیر.
[۵]– بخاری ومسلم.