لحظۀ با کتاب «ماذا خسر العالم بإنحطاط المسلمین»
در صدسال اخیر، امت اسلامی شاهد حوادث بزرگ و رخدادهای عظیمی بود. اگر فروپاشیِ حکومت نیمهجانِ عثمانی را ضربۀ عظیمی بر پیکرۀ امت اسلامی بدانیم؛



نوشته: انعام الله رحمانی
در صدسال اخیر، امت اسلامی شاهد حوادث بزرگ و رخدادهای عظیمی بود. اگر فروپاشیِ حکومت نیمهجانِ عثمانی را ضربۀ عظیمی بر پیکرۀ امت اسلامی بدانیم؛ ظهور حرکتهای تجدیدی و نهضتهای اصلاحی را، واکنشِ میمون و مبارکی در برابر کنشهای دشمنان اسلام باید انگاشت. و تلاشهای دانشمندان و اصلاحگران بزرگ را در راستای احیای دوبارۀ مفاهیم اسلامی و عظمت از دسترفتۀ مسلمانان، بایستی به دیدۀ قدر نگرست.
زمانیکه دنیای غرب، بهشکل بسیار دَدمنِشانه جهان اسلام را آماج تهاجم فکری، فرهنگی و نظامی قرار داد، مسلمانان خود را –بدون آنکه خواسته باشند- در میدان یک معرکۀ بزرگِ نابرابر یافتند. آری؛ کاملاً نابرابر و خیلی هیبتناک!
از یکسو، مادّیگرایان آدمیخوارِ غربی، سِلاح بهدست گرفته و با زور بازو و سیاست «تفرقه بینداز؛ حکومت کن» دنیای اسلام را به سرزمینهای کوچکی تقسیم نمودند . و از سوی دیگر، با تبلیغات وسیع رسانهیی و فعالیتهای گستردۀ فرهنگیِ خویش، داشتههای معنوی و ارزشهای اخلاقیِ ما را مورد هجوم قرار دادند. زمانیکه دنیای اسلام با چنین هجوم وحشیانهای روبرو شد، اندیشمندان بزرگی، آستین بر زدند؛ تا چارهای بیندیشند و به حلّ این مشکل بزرگ بپردازند.
عدهای از مردم، از براندازیِ خلافت اسلامی به رهبری تُرکانِ عثمانی استقبال نموده و این واقعۀ عظیم را نسیمِ رحمت قلمداد کردند. نویسندۀ معروف مصری، علی عبد الرازق در کتاب «الإسلام وإصول الحکم» تیوری خلافت را به چالش کشید و اصلاحگرِ معروف الجزائری، شیخ عبد الحمید بن بادیس، از مصطفی کمال اتاترک ستایش بهعمل آورد. طه حسین –شاعر و ادیب معروفِ مصری- در کتاب جنجالانگیز خویش «مستقبل الثقافة فی مصر» مردم را به تقلید از داشتههای غرب فراخواند و استفاده از شیرینیها و تلخیهای غرب را حلّال مشکلات جامعۀ مصری عُنوان کرد.
اما برعکس، علمای دیگری، قد برافراشتند و پدیدۀ مذموم «غربگرایی» را به باد انتقاد کشیدند. فیلسوف شرق، مرحوم محمد اقبال لاهوری پرچم انتقاد از غرب را بُلند کرد و تقلید از غرب را زهرِ کشندهای برای شرقیان پنداشت و گفت:
شرق را از خود بَرَد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقیدِ غرب
یکی از علمای دیگریکه با جسارت تمام، تمدن غربی را به باد نقد کشید و شایستهگی اسلام را برای ادارۀ جامعۀ بشری به اثبات رسانید، مرحوم مولانا ابو الحسن ندوی بود. انتظار میرفت این کار، به وسیلۀ دانشمندی صورت گیرد که در سرزمینِ عرب پرورش یافته و با منابع عربی و اسلامی آشنایی بیشتری داشته باشد؛ اما مولانای مرحوم، گوی سبقت را از دیگران ربود و در این مسیر مستانه قدم زد و تمام دانشمندان دنیای اسلام را شِگفتزده ساخت. او برای کتاب خویش عُنوان جالب و دلربایی را برگزیده بود. «ماذا خسر العالم بإنحطاط المسلمین» حدود خسارات عالم و انحطاط مسلمین، و یا «جهان در سایۀ عقبماندگی مسلمانان» و یا هم «کند و کاوی در اوضاع جهان و انحطاط مسلمین». کتاب او به این سه نام ترجمه شده است.
مولانا هنوز جوان بود و عمرش از مرزِ سیسالگی تجاوز چندانی نمیکرد که این کتاب ارزشمند را به رشتۀ تحریر درآورد. نبشتنِ این اثر بزرگ، او را شهرۀ آفاق و معروفِ عالم کرد. این اثر، یکی از پُرخوانندهترین و پُرفروشترینِ کتابها در جهان اسلام قرار گرفت؛ تا جاییکه بیش از پنجاهبار به طور رسمی و غیر رسمی به زیورِ چاپ آراسته گردید.
اندیشمند معروف اسلامی شهید سید قطب، مقدمۀ بُلندی بر این کتاب نوشت و بارها و بارها در تفسیر ارزشمند «فی ظلال القرآن» از آن نام بُرد. محمد یوسف موسی استاد دانشکدۀ اصول دین در دانشگاه ازهر و نویسندۀ کتاب گرانبهای «فقه اسلامی و قوانین غرب» پس از مطالعۀ این شهکارِ عظیم، فرمود: «خواندن این کتاب بر هر مسلمانیکه در راستای بازگشتِ عظمت اسلام تلاش میکند، فرض است.» پروفسور سارجنت از دانشگاه کمبریج در یکی از مجلههای انگلیسی نوشت: «اگر در بریتانیا جهت ممانعت از چاپ کتابها میبود، پیشنهاد میکردم جلوی چاپ این کتاب گرفته شود، زیرا این کتاب تمدن غرب را زیر سؤال میبرد».
سخنان مختصریکه گفته شد، اهمیت این کتاب را به وضوح نمایان میسازد؛ اما در مورد محتوای این کتاب، با جسارت تمام میتوانم ادعا کنم که در صدسال اخیر، کتابی نوشته نشدهاست که به این زیبایی، تمدن غربی را زیر سؤال برده و زیباییهای اسلام و شایستهگیِ رهبری آن را به رُخ بکشد.
مولانای مرحوم در وهلۀ نخست، نگاهی میاندازد به عصر جاهیلت و روزگاریکه بشریت بر لبۀ پرتگاه سقوط و هلاکت قرار گرفته بود؛ زیرا مخالفت با فطرت آدمی و ارزشهای والای انسانی، سرانجامی جز تباهی ندارد.
سپس اسلامظهور میکند و با تعالیم حیاتبخش و زندهگیسازِ خویش، دست مردمانِ افتاده در بلا را میگیرد و بشریتِ سرگردان را به سوی مکارم اخلاقی فرا میخواند و جامعۀ نوینی را اساس میگذارد. در این جامعه قوم، زبان و مکان، معیار نیست. بلکه همهچیز را با ترازوی تقوا و عدالت وزن میکردند.
این جامعه پس از وفات رسول اکرم –صلی الله علیه وسلم- نیز پابرجای ماند و توسعۀ بیشتری پیدا کرد. یارانِ پیامبر –صلی الله علیه وسلم- پیام وحی و نبوت را تا اقصینقاطِ عالم رسانیدند و با سِلاح فضیلت، به نبرد رذیلت شتافتند. در برابر بزرگترین امپراطورانِ دنیا چنین لب بهسخن میگشودند: «خداوند ما را فرستاده است، تا کسی را که او بخواهد از عبادت بندگان به عبادت الله و از تنگنای دنیا به فراخنای آن و از جور و ستم ادیان به عدالت اسلام درآوریم.»
حکومت اسلامی قرنها ادامه پیدا کرد و افتخاراتِ عظیمی آفرید؛ تا جاییکه دانشمندان و مؤرخان غیر مسلمان نیز یارای انکارِ آن را نداشته و بر عظمت آن گواهی دادند و داشتههای امروزینِ غرب را مدیون تمدن دیروزیِ اسلامی انگاشتند. ویل دورانت –فیلسوف، مؤرخ و نویسندۀ مسیحیمذهبِ آمریکایی- کتاب یازدهجلدیِ خویش «تاریخ تمدن» را به رشتۀ تحریر درآورد و از عظمت تاریخی مسلمانان داد سخن داد. اما صد دریغ و هزار افسوس که مسلمانان رفتهرفته از تعالیم والای اسلامی فاصله گرفتند و در اثر این گناه بس عظیم، سرنوشت خویش را با دستان خود تغییر دادند و در کشاکش حق و باطل، صحنه را برای باطل رها کردند و شکست فاحشی را به نظّاره نشستند.
غرب پا به میدان گذاشت و زعامت بشریت را به عهده گرفت. در مدتزمان کوتاه –علی رغم تمدّن اعجابانگیز و دستاوردهای مثبتِ خویش- چنان جنایت آفرید که روی چنگیز را سفید ساخت و دستانِ فرعون را از عقب بست. نتایج و آثار زیانبارِ این تمدن ویرانگر، در دو جنگ بزرگِ اول و دوم جهانی تجلی یافت و با قتل ملیونها انسان، بشریت را در سوگِ سیاه نشاند و نام تمدن را منفور خاص و عام قرار داد. آنجا بود که وجدان پاک و فطرت بیآلایشِ بشری، فُقدان تمدن اسلامی را احساس کرد و نبود آن را عزا گرفت.
مولانا ندوی خاطرنشان میسازد که با فروپاشیِ یک تمدن و رویکارآمدنِ مدنیت دیگر، امریاست طبیعی؛ اما حقیقتاً فروپاشی تمدن اسلامی ضایعۀ بینظیر و فاجعۀ جبرانناپذیری بود که هیچ تمدن دیگری نمیتواند جای آن را پُر کند. مولانا –رحمه الله- در فرجامینسخنان خویش میگوید: « اکنون جهان در نتیجهی رهبری غرب بر دهانهی آتشفشان قرار گرفته است. هرآن احتمال میرود این آتشفشان منفجر شود. یا حداقل بر لبهی پرتگاهی قرار دارد که نزدیک است فرو ریزد. تا زمانی که غرب در وضعیت کنونی باشد، یعنی بر زندگی جهانیان مسلط باشد، منبع ارشاد، توجیه و اراده در تمام قارهها و حکومتها و سرزمینها و حتی در وجود انسانها باشد، نه جهان اصلاح خواهد شد و نه انسانیت تداوم خواهد یافت. غرب به سانِ غدهای است بدخیم در پیکر مارگزیدهی انسانی. این، منبعِ هر نوع اضطراب، پریشانی و تمام انقلابها در خاور دور و گوشه و کنار جهان اسلام است، با چنینی وضعیتی حرکتهای اصلاحی بینتیجه خواهد بود، حکومتهای درست و نظامیهای صالح برخلاف اراده و مصالح آن باقی نخواهند ماند، و اساساً هیچ نوع سعادتی ممکن نخواهد بود، مگر با جابجایی رهبری و قدرت از غرب مادی و خودخواه که قادر به سعادتمند نمودن بشریت نیست و چنین تمایلی نیز ندارد، به دست کسی که برای جهان و بشریت حامل روحی جدید و تصمیمی نوین است، کسی که در این امر خود را در برابر خداوند مسؤول و مکلف میدارد، آن فرد جز انسان مسلمان که جهان در انتظار اوست، کسی دیگر نخواهد بود.»
امیدوارم خواهران و برادرانیکه در راستای بازگردانیدن مجد و عظمتِ گذشتۀ امت اسلامی سعی میورزند و تلاش میکنند، این کتاب ارزشمند را توأم با نوشتۀ دیگری از مولانا «رویارویی اندیشۀ اسلامی و اندیشۀ غربی در جهان اسلام» که میتوان آن را ادامۀ کتاب «ماذا خسر العالم..» دانست، مورد مطالعه قرار داده و امّیدوار آیندۀ خوب برای امت اسلامی باشند و در این راه مساعی به خرچ دهند.
اصلاح نت