من و ماسان و صدحرف ناتمام !
نویسنده: کتایون محمودی
صبح پاییزی دیگری به ماسان رفتم .
چهارمین سال تاسیس موسسه ی خیریه ” نیشتمان ” را گرامی می داشتند و از من دعوت شده بود تا یکی از سخنرانان باشم .
کار این موسسه ی کوچک ، با اعضایی محدود در جغرافیای همان روستا ، بزرگ و ستودنی بود .
نهال مهربانی که بانیان موسسه ، کاشته بودند جوانه زده و شاخ و برگ گسترانده بود.
کار مبارکی بود . این امر باید ترویج داده شود و مهرورزی را به شکل یک فرهنگ رواج داد . باید این الگو را سرمشق کرد و گسترش داد تا در کنار حادثه ها و قهر و خشم های طبیعی ؛ یاد بگیریم همدیگر را تنها نگذاریم و به یاری هم بشتابیم .
حرکت خود جوش این مردم مهربان ؛ توامانی از زیبایی طبیعت ماسان و همدلی مردمی بود که سرمشق عشق را پر می کردند و حرکت زیبایشان بایستی قدر نهاده شود .
ماسان ، آغوش مهربانی است که تن نحیف ضعیفان را به خود می فشارد و از تند بادها در امانش می دارد .
مراسم در هوای آزاد و در نقطه ای زیبا برگزار شد و تنوع برنامه ها ، سخنرانان قهار و خوش لهجه و هنرمندان محبوب مردم همه و همه ؛ حلقه های زنجیری شدند تا مارا به هم وصل کنند ؛ با این پیام که : کنار همدیگریم و نمی ترسیم از تنهایی!
با هم هستیم در تمام لحظه ها …
خلق ساعاتی شاد و مفرح و برنامه های متنوع ؛ اما یک امای بزرگ در خود داشت و آن معمای ، تذکر کتبی و شفاهی به شخص من بود که هنوز شروع نکرده ؛ باید سخنانم را تمام می کردم !
پنج دقیقه سخن گفتن برای کسی که صرف زن بودنش ، باید حرف هایش را نزده جمع می کرد !
تذکر قبل از پشت تریبون رفتن و تذکر کتبی برای خاتمه ؛ متعجبم کرد ..
من حتی موفق به تیتروار گفتن پیام و سخنانم به زنان و حتی مردان جلسه هم نشدم ؛ اما جای گلایه نیست .
این رسم بوده تا همیشه زنان دیوار کوتاه باشند و از وقت انان ببرند و از حق آن ها بخورند . سخنانم را کوتاه کردم و وقت را به مجری سپردم که بیش از همه میدان برای سخن راندن داشت !
فعالیت قابل تقدیر موسسه ی خیریه نیشتمان و نقش زنان و مدیریت آنان و بسط کارهایشان را قصد داشتم واکاوی کنم که متاسفانه حنجره را به سکوت امر کردند و من ماندم حرف های نگفته و قصه ی تکراری حذف زنان ، حتی در ماسان !
یازده آبان نود و هفت