از هجرت تا استقرار پيامبر صلياللهعليهوسلم در مدينه

الف- رويدادهاي تاريخي
1- زماني که قريش از مسلمان شدن عدهاي در يثرب با خبر شدند بر آزار مسلمانان مکه افزودند؛ در اينجا بود که پيامبر صلياللهعليهوسلم فرمان هجرت به سوي مدينه را صادر کرد؛ مسلمانان به طور پنهاني آغاز به هجرت نمودند، به جز عمر رضياللهعنه که مشرکان قريش را از هجرت خويش آگاه ساخت و برايشان گفت: هرکس ميخواهد مادرش به عذايش بنشيند فردا در آن دشت با من روبهرو شود، ولي هيچ کس جرأت نکرد به مقابلش بيرون شود.
2- هنگامي که قريش دانستند مسلمانان در مدينه با عزت و امنيت زندگي ميکنند جلسهاي در دارالندوه گرفتند تا راهي بيابند که پيامبر صلياللهعليهوسلم را از بين ببرند، در نهايت به اين نتبجه رسيدند که از هر قبيله جواني چابک را انتخاب نمايند تا اين جوانان با هم رسول الله صلياللهعليهوسلم را به قتل برسانند و در نتيجه اين خون در بين قبايل تقسيم شود و بني مناف نتوانند با همة آنها به جنگند و ناچار به گرفتن خونبها راضي شوند؛ بر اساس اين پلان جواناني که براي قتل رسول الله صلياللهعليهوسلم انتخاب شده بودند در شب هجرت پيامبر صلياللهعليهوسلم بر دروازة خانة ايشان جمع شدند و منتظر بيرون آمدنشان بودند تا وي را به قتل برسانند.
3- پيامبر صلياللهعليهوسلم آن شب بر بستر خود نخوابيد و از علي رضياللهعنه خواست که در بسترش بخوابد، و به او فرمان داد که صبح روز بعد امانتهايي که از کفار قريش نزدش بوده به آنها بازگرداند، سپس رسول الله صلياللهعليهوسلم بدون اين که کسي از مأموران قتل او را ببيند از خانهاش بيرون شده و به خانة ابوبکر رضياللهعنه رفت، او قبلاً دو شتر را براي خود و رسول الله صلياللهعليهوسلم آماده کرده بود؛ سپس هر دو عزم خارج شدن نمودند و ابوبکر رضياللهعنه عبد الله بن اريقط را که مشرک بود به عنوان رهنما به جهت مدينه انتخاب کرد، تا از راه معروف نروند و ايشان را راهي ديگر نشان دهد تا کفار قريش نتوانند آنها را بيابند.
4- رسول الله صلياللهعليهوسلم و همراهش ابوبکر رضياللهعنه در روز پنجشنبه اول ربيع الاول به سمت مدينه هجرت کردند که در آن هنگام پيامبر صلياللهعليهوسلم پنجاه و سه سال داشتند، از قضية هجرت ايشان جز علي رضياللهعنه و خانوادة ابوبکر رضياللهعنه کسي با خبر نبود، عايشه و اسماء رضياللهعنهما در تهية توشة سفر همکاري ميکردند، اسماء کمربندش را دو نيم کرد و با آن سر ظرف طعام را محکم بست و به همين دليل به «ذات النطاقين» يعني صاحب دو کمربند مشهور شد، آن دو همراه راهنماي خود به سمت يمن حرکت کردند تا اين که به غار «ثور» رسيدند، مدت سه شب در آنجا ماندند و در اين مدت عبدالله بن ابوبکر که جواني دانا و تيزهوش بود همراهشان ميخوابيد، سحرگاهان از نزدشان بيرون ميشد، و صبحگاهان به سوي قريش بيرون ميآمد گويا شب را در ميانشان خوابيده است، و بعد خود را از تمام تصميمهايي زشتي که شبانه گرفته بودند با خبر ميساخت و شبهنگام با آن اخبار نزد اصحاب غار باز ميگشت.
5- نجات پيامبر صلياللهعليهوسلم از کشته شدن، در ميان قريش قيامتي بر پا کرد، در تمام راههاي مکه به دنبالش کشتند ولي او را نيافتند، رو به سوي يمن کردند، نزديک غار «ثور» ايستادند و بعضيشان گفتند شايد او و دوستش در غار باشند، ديگران جواب دادند: آيا نميبينيد که عنکبوت چگونه به دهانة غار تار تنيده است، و آن پرندگان چطور آنجا لانه کردهاند، همة اينها دليل بر اين است که مدتها است به اين غار کسي داخل نشده، اين در حالي بود که ابوبکر رضياللهعنه پاهايشان را ميديد که نزديک دروازة غار ايستادهاند، از ترسِ جان رسول خدا صلياللهعليهوسلم برخود ميلرزيد و به ايشان ميگفت: به خدا قسم اي رسول الله اگر يکي از ايشان پيش پاي خود را نگاه کند ما را خواهد ديد، رسول الله صلياللهعليهوسلم او را با اين سخن آرام ميساختند که: «اي ابوبکر گمانت در مورد دو نفري که سومشان خدا است، چيست؟»
6- قريش به سوي تمام قبايل فرستادهاي ارسال کردند که هر کسي پيامبر صلياللهعليهوسلم و دوستش را زنده يا مرده تحويل دهد مبلغ زيادي را برايش پرداخت ميکنند، اين وعدة سخاوتمندانه افراد طمعکار را فريفت و از آن جمله سراقه بن جعشم با خود تصميم گرفت آن قدر به دنبالشان بگردد تا خودش به تنهايي صاحب جايزه شود.
7- بعد از اين که جستجوي رسول الله صلياللهعليهوسلم و دوستش متوقف شد ايشان به همراه راهنمايشان از غار خارج شدند و از طرف ساحل درياي احمر راه را در پيش گرفتند، بعد از اين که راه طولانياي را رفته بودند سراقه ايشان را يافت، چون به آنها نزديک ميشد پاهاي اسبش در ريگها فرو ميرفت تا جايي که نميتوانست حرکت کند، سه بار کوشيد که اسب را به سوي رسول الله صلياللهعليهوسلم حرکت دهد اما نميشد، اينجا بود که دانست در مقابل پيامبري بزرگ قرار گرفته است؛ سراقه از رسول الله صلياللهعليهوسلم خواست در صورت پيروزي و موفقيت برايش چيزي را وعده دهد، پيامبر صلياللهعليهوسلم نيز او را به دستبندهاي کسرا وعده دادند که آنها را ميپوشد، بعد سراقه به مکه باز گشت، و چنين وانمود کرد که هيچ کس را نديده است.
8- پيامبر صلياللهعليهوسلم و دوستش در روز دوازدهم ربيع الاول به مدينه رسيدند، انتظار صحابه طولاني شده بود و آنها هر روز صبح به حومة مدينه ميآمدند و به سوي دشت مينگريستند، و تا ظهر همانجا ميماندند؛ آن روز وقتي او را ديدند خوشي عجيبي همه را فرا گرفت و کودکان شروع به آواز خواندن کردند و ميگفتند:
طلع البــدر علينا مـن ثنـيات الوداع
وجب الشکر علينا مــا دعـا لـله داع
أيها المبعوث فيـنا جئت بالأمر المطاع
(ماه شب چهارده از سمت ثنيات الوداع بر ما طلوع کرد. و شکر اين نعمت تا زماني که عبادت کنندهاي بر روي زمين وجود داشته باشد بر ما واجب است. اي کسي که از جانب خد به سوي ما برگزيده شدهاي! با فرماني نزد ما آمدهاي که اطاعت از آن بر ما حتمي است).
9- رسول الله صلياللهعليهوسلم در راهش به سوي مدينه به منطقهاي به نام «قبا» رسيد که در دو مايلي جنوب مدينه موقعيت داشت، در آنجا اولين مسجد در اسلام را تأسيس نمود، و چهار روز در آن اقامت گزيد، و در صبح روز جمعه به سوي مدينه حرکت کرد، در منطقة بني سالم بن عوف زمان نماز جمعه فرا رسيد و در آنجا نيز مسجدي بنا نهاد و اولين نماز جمعه، و اولين خطبه در اسلام را انجام داد، سپس به سوي مدينه رهسپار شد، هنگامي که به آنجا رسيد اولين کاري که انجام داد اين بود که مکاني را که شترش در آن زانو زد براي ساختن مسجدي براي خود برگزيد، اين زمين از دو کودک يتيم از انصار بود، پيامبر صلياللهعليهوسلم قيمت آن زمين را پرداخت نمود، ولي آن دو گفتند: اي رسول خدا دلمان ميخواهد اين زمين را برايت ببخشيم، اما پيامبر صلياللهعليهوسلم نپذيرفت و آن را به قيمت ده دينار طلا از ايشان خريد و از مال ابوبکر آن را پرداخت کرد، بعد از آن مسلمانان را در بناي مسجد فرا خواند و همه به سوي اين کار شتافتند، پيامبر صلياللهعليهوسلم همراهشان خشتها را انتقال ميداد تا اين که ساخت مسجد تمام شد، مسجدي که ديوارهايش از خشت و سقفش از شاخههاي درخت خرما بود که بر تنههاي درخت خرما ايستاده بود.
10- بعد از آن بين مهاجرين و انصار پيمان برادري برقرار نمود و براي هر يک از انصار برادري از مهاجران تعين کرد، هر انصاري با برادر مهاجرش به سوي خانة خود رفت و دار وندارش را بر او عرضه کرده خواست با او تقسيم کند.
11- سپس رسول الله صلياللهعليهوسلم نوشتهاي را ثبت نمود که بعضي قوانين را در بين انصار و مهاجرين مشخص ميکرد، و در عين حال معاهدة صلحي بود با يهود که به ايشان قول محافظت از دين و مالشان داده شده بود؛ اين نوشته را ابن هشام با تمام تفصيلاتش در کتاب سيرت خود ذکر نموده است، نوشتهاي که در برگيرندة تمامي اصولي است که اولين دولت اسلامي بر اساس آن برپا شده بود، از حقوق انساني گرفته تا عدالت اجتماعي، رفتار باگذشت در مقابل اديان و همکاري بر مصلحتهاي اجتماع، که براي هر طالب علمي لازم است به آنها مراجعه کرده و به خوبي آن را بفهمد و اصولش را حفظ نمايد.
در اينجا موارد عمومياي که اين عهدنامة تاريخي جاودان در بر داشت را ذکر ميکنيم:
- وحدت امت اسلامي بدون هيچگونه تفرقه در بين آنها.
- مساوات در بين فرزندان امت در تمام حقوق و کرامتها.
- همکاري امت اسلامي در تمام اموري که در بردارندة ظلم، گناه و تجاوز نباشد.
- هماهنگي همة امت در تعين روابط با دشمنانشان به گونهاي که هيچ مسلماني بدون مسلمانان ديگر با کسي صلح نميکند.
- بنيانگذاري اجتماع براساس بهترين نظم و محکمترين اصول.
- مبارزه با کساني که برعليه دولت و نظام عمومي آن برخواستهاند، و واجب بودن دوري از هر نوع همکاري با ايشان.
- حمايت از تمام کساني که قصد همزيستي مسالمتآميز و همکاري با مسلمانان را دارند، و جلوگيري از هرگونه ظلم و تجاوز برعليه ايشان.
- دين و مال غيرمسلمانان کاملاً برايشان محفوظ است، و نه مجبور به پذيرش دين اسلام ميشوند و نه اموالشان گرفته ميشود.
- بر غيرمسلمانان لازم است که در مصارف دولت همانند مسلمانان سهم بگيرند.
- غيرمسلمانان بايد همراه مسلمانان در دفع خطر از کيان دولت بر ضد هر دشمني همکاري نمايند.
- همچنين در مصارف جنگها تا زماني که دولت در حال جنگ است ايشان بايد سهيم شوند.
- دولت نيز بايد با غيرمسلمانان در ردّ کساني که به ايشان ظلم مينمايند همانگونه همکاري نمايد که براي دفع ظلم و تجاوز از يک مسلمان کار ميکند.
- مسلمانان و غيرمسلمانان بايد از حمايت دشمنان دولت و همکاران ايشان خودداري نمايند.
- هرگاه مصلحت امت در صلح بود بر تمامي مسلمانان و غيرمسلمانان لازم است که صلح را بپذيرند.
- هيچ انساني به گناه ديگري گرفتار نميشود، و مجازات تنها بر خود شخص و خانوادهاش جاري ميگردد.
- آزادي گشتوگذار در داخل و خارج دولت با حمايت و محافظت دولت آزاد است.
- از گناهکار و ظالم حمايت نميشود.
- اساس جامعه بر همکاري با نيکي و تقوا است نه با گناه و تجاوز.
- از اين اصول دو قدرت محافظت ميکند:
- قدرت معنوي: که عبارت از ايمان ملت به الله جلجلاله ميباشد، و اين که او مراقب و محافظشان است و اگر خوبي کنند و به عهد خويش وفادار باشند آنها را شامل رحمت خود ميگرداند.
- قدرت مادي: که عبارت است از رئيس دولت که محمد صلياللهعليهوسلم ممثل آن ميباشد.
ب- درسها و اندرزها
1- اگر مؤمن به قدرت خود اطمينان داشته باشد از انجام کارهايش هراسي ندارد، بلکه آنها را علني انجام ميدهد، و به دشمنان دعوت خويش اهميتي نميدهد زيرا مطمئن است که بر آنان توانمند است، همان طور که عمر رضياللهعنه هنگام هجرتش چنين کرد، در ضمن اين نشان ميدهد که گرفتن موقف قدرتمندانه باعث ايجاد وحشت در دل دشمنان خدا ميگردد و احساس ناتواني را در روانهايشان جاري ميسازد، شکي نيست که اگر آن مشرکان تصميم ميگرفتند همه با هم بر عمر حمله برند حتماً ميتوانستند وي را بکشند، اما موقف شجاعانة عمر ترس را در دل تکتک آنها جاي داده بود، و هرکدام ميترسيد که نکند عمر مادرش را به ماتمش بنشاند؛ بايد به ياد داشت که يکي از ويژگيهاي اهل شر اين است که به سختي نسبت به زندگيشان بخيل و حريصاند.
2- باطل گرايان هنگامي که از متوقف ساختن دعوت حق و اصلاح نا اميد شوند و ببينند که مؤمنان از دستشان بيرون ميشوند و از دشمنيهايشان نجات مييابند، آخرالامر به کشتن دعوتگر مصلح متوصل ميشوند، آن هم به گمان اين که اگر وي را بکشند از دستش خلاص شده و بر دعوتش غلبه خواهند يافت؛ در هر عصر و زماني اين مفکورة تمام انسانهاي بد و فاسدي است که دشمن اصلاحاند؛ و ما در زندگي خود شاهد اين مسأله بوديم و آن را به چشم خود مشاهده کرديم.
3- سرباز صادق و مخلص به دعوت، جان خويش را فداي رهبرش ميسازد، چرا که سلامتي دعوت، در سلامتي رهبر نهفته است، و در نابودي او سستي و نابودي دعوت؛ آن چه علي رضياللهعنه در شب هجرت انجام داد و در بستر رسول الله صلياللهعليهوسلم خوابيد قربانيدادن زندگياش بود در راه حيات رسول الله صلياللهعليهوسلم، زيرا امکان اين وجود داشت که جوانان قريش به خاطر انتقام از پيامبر صلياللهعليهوسلم شمشيرهايشان را بر سر علي فرود آورند، چرا که او سبب شده بود پيامبر صلياللهعليهوسلم به راحتي نجات يابد، اما علي رضيالله عنه به اين قضيه اهميت نداد، زيرا برايش همين کافي بود که رسول خدا صلياللهعليهوسلم، پيامبر امت و رهبر دعوت، سالم بماند.
4- اين که مشرکان قريش با وجود دشمني با رسول الله صلياللهعليهوسلم و تصميم گيري بر قتلش باز هم امانتهاي خود را به وي ميسپردند دليل بر اين است که هميشه دشمنان اصلاح در نفوس خود به راستي و امانتداري و پاکي دعوتگر معترفاند؛ به اين که زندگي او از ايشان بهتر است و رفتارش پاکتر، اما گمراهي و لجاجت و چسبيدن به عادتها و تقليدهاي گمراهکننده، ايشان را بر دشمني و کينه و مبارزه و حتي اگر بتوانند بر کشتن دعوتگر تحريک ميکند.
5- انديشة رهبر دعوت، يا رئيس دولت و يا مسؤول حرکت اصلاحي در نجات خويش از تسلط افرادي که در کمينش نشستهاند و تصميم به ترور وي را دارند، و کارها و پلانهايي که در مسير نجات خويش طرح ميکند تا بتواند با اين کار حرکت خود را در ميداني ديگر با قدرت بيشتر و کار سختتر ادامه دهد، هرگز ترس و فرار از مرگ و گريز از قربانيدادن با روح و جان شمرده نميشود.
6- از موقف عبد الله بن ابوبکر براي ما جايگاه جوانان در کاميابي دعوت اسلامي نمايان ميشود؛ جوانان ستون اصلي هر دعوت اصلاحي به شمار ميروند، و اگر انگيزة قرباني و رهايي را در نفسهايشان بتوان زنده گردانيد، دعوتها را سريعتر از تصور به سوي کاميابي و پيروزي به پيش ميرانند؛ وقتي به اولين مؤمنان مسلمان نظر افکنيم ميبينيم که همةشان جوانان بودند، رسول الله صلياللهعليهوسلم هنگام بعثت چهل ساله بود، ابوبکر رضياللهعنه سه سال از ايشان کوچکتر بود، و عمر رضياللهعنه از اين دو سناش کمتر بود، و علي رضياللهعنه از همه کمسنتر، عثمان رضياللهعنه نيز از رسول الله صلياللهعليهوسلم کوچکتر بود، و ديگران هم مانند عبد الله بن مسعود، عبدالرحمن بن عوف، ارقم بن ابي الارقم، سعيد بن زيد، بلال بن رباح، عمار بن ياسر و… رضيالله عنهم همه و همه جواناني بودند که سختيهاي دعوت را بر دوش کشيدند و در راهش قربانيها دادند، عذاب و درد و مرگ را چشيدند، اينها بودند که اسلام را به کاميابي رساندند، تلاشهاي اين جوانان و کوشش برادرانشان بود که دولت خلافت راشده برپا شد، و فتوحات اسلامي شايسته انجام گرفت، به فضل ايشان بود که اسلام به ما رسيد، اسلامي که خداوند با آن ما را از جهالت و گمراهي و بتپرستي و کفر و فسق نجات داد.
7- از موقف عايشه و اسماء رضياللهعنهما در مسألة هجرت رسول الله صلياللهعليهوسلم، نيازمندي دعوت به زنان دعوتگر را ميتوان برداشت نمود، چرا که زنان داراي عاطفة عميق، نفوسي آسانپذير و قلبهايي پاکاند که بيشترين انگيزهها را جهت کار خير دارند، اگر زني به مسألهاي ايمان آورد ديگر در نشر و دعوت به سوي آن به هيچ سختياي اهميت نميدهد، حتي ميکوشد که همسر و برادران و فرزندانش را نيز به اين کار قانع سازد، ما در عهد رسول الله صلياللهعليهوسلم صفحات درخشاني از جهاد زنان در راه اسلام داريم که براي ما تأکيد مينمايد اگر حرکت اصلاحي اسلامي بدون اشتراک زنان کار کند هميشه کند خواهد بود و کمترين اثر را در اجماع خواهد داشت، پس بهناچار بايد نسلي از دختران با ايمان، همراه اخلاق نيک و عفت و پاکي به وجود آيد، آنها نسبت به مردان بسي توانمندتراند تا ارزشهايي را که جامعة امروز ما به آن محتاج است در بين زنان انتشار دهند، در کنار اين ايشان به زودي همسران و مادراني خواهند گشت، و ما ميبينيم که بخش بزرگي از تربية کودکان صحابه و بعد از ايشان تابعان و ديگر بزرگمردان برميگردد به زنان مسلماني که اين نسلها را با اخلاق و آداب اسلامي و محبت اسلام و پيامبرش تربيت نمودند، تا جايي که بزرگوارترين نسلهايي را آفريدند که در همت عالي و اخلاق نيک و خوبي دين و دنيا تاريخ به خود ديده بود.
امروز ما نيز بايد اين حقيقت را درک کنيم، و تلاش نماييم تا زنان و دختران، بيرق دعوت و اصلاح اسلامي را در بين زنان بردارند، بايد به ياد داشت که ايشان بيش از نيمي از جمعيت امت را تشکيل ميدهند و اين بسنده است تا انگيزة کافي براي فرستادن دختران و خواهرانمان جهت يادگيري شريعت اسلامي به جاهايي که اسلام را به خوبي تدريس ميکنند داشته باشيم. همچون فاکولتههاي شرعيات در پوهنتونها. و هرچه تعداد اين زنان آگاه به امور ديني، فقيه در مسايل شرعي، آشنا به تاريخ اسلام، دوستدار رسول الله صلياللهعليهوسلم و آراستگان به خلق و خوي مادران مؤمنان، زياد گردد، ميتوانيم چرخ اصلاح اسلامي را با قدرتي بيشتر به سوي جلو برانيم، و هر روز به زماني نزديکتر شويم که اجتماع اسلامي ما در احکام و قوانين اسلام غوطهور شود؛ انشاء الله.
8- کورشدن چشم مشرکان از ديدن پيامبر صلياللهعليهوسلم و دوستش در غار ثور، در حالي که نزديک آن نيز بودند و رواياتي که براي ما حکايت از تنيدن تار عنکبوت و خوابيدن پرنده بر دهانة غار دارند همه و همه نشانهاي واضح از توجه پروردگار به پيامبران، دعوتگران و دوستانش ميباشد، و اگر اين رحمت الهي نسبت به بندگانش نميبود اجازه ميداد تا رسول الله صلياللهعليهوسلم به دست مشرکان بيفتد و ايشان زندگي وي و دعوت او را که رحمت براي عالميان بود ختم سازند، در کنار اين نشان ميدهد که الله تعالي در سختترين لحظات به فرياد بندگان دعوتگر مخلص خويش ميرسد، و آنان را از تنگناهاي دشوار ميرهاند، و چه بسا چشمان در کمين نشستة صاحبان شر که با فريب و نيرنگ در انتظار فرصتاند را کور سازد؛ در مسألة نجات رسول الله صلياللهعليهوسلم و دوستش از حادثة غار ثور هيچ چيزي جز تصديق اين سخن الله تبارک و تعالي را نميتوان يافت که ميفرمايد:
{إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ} [غافر:51]
(ما قطعاً پيغمبران خود را و مؤمنان را در زندگي دنيا و در آن روزي كه گواهان بهپا ميخيزند، ياري ميدهيم و دستگيري ميكنيم).
{إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا} [الحج:38]
(خداوند دفاع ميكند از مؤمنان).
9- ترس ابوبکر رضياللهعنه در غار، از اين که مبادا مشرکان ايشان را ببينند نمونة خوبي از تعامل صحيح در زماني است که سرباز دعوتگر صادق جان فرمانده امينش را در خطر ميبيند. ابوبکر در آن ساعت از مرگ خودش در هراس نبود، زيرا اگر چنين بود هرگز با رسول خدا صلياللهعليهوسلم در اين هجرت خطير همسفر نميشد، راهي که اگر مشرکان او را با رسول خدا صلياللهعليهوسلم ميگرفتند کمترين مجازاتش مرگ بود، بلکه او بر حيات رسول کريم و آيندة اسلام ميترسيد.
10- جواب رسول الله صلياللهعليهوسلم به ابوبکر که جهت آرامش وي فرمود: «نظرت در مورد دو نفري که الله سومشان است، چيست؟» مثالي واضح در اطمينان واقعي به خدا و پشتيباني او و اتکا به وي در دشواريها است، که خود دليلي واضح بر راستگويي رسول الله صلياللهعليهوسلم در ادعاي نبوت است، زيرا ديده ميشود که ايشان در سختترين اوضاع به سر ميبرد، اما با وجود آن در گفتههايش نشانههايي از اطمينان بر اين که الله جلجلاله وي را براي هدايت و رحمت بر مردم فرستاده و هرگز در چنين حالاتي او را تنها نخواهد گذاشت، ديده ميشود، اين اطمينان را هرگز يک مدعي دروغين و عاريتي نميتواند داشته باشد، در چنين حالاتي فرق واضح دعوتگران اصلاح و مدعيان دروغين و استفادهجويان عاريتپيشه آشکار ميگردد زيرا راستگويان کسانياند که هميشه قلبهايشان براي رضايت الله جلجلاله ميتپد و هرگز اميد خويش را در پشتيباني او از دست نميدهند، اما دستة ديگر در هنگامة سختيها، وحشت سراپايشان را ميگيرد و مشقتها نابکارشان ميکند، و هيچ کمک و پشتيباني از الله تعالي به آنان نميرسد.
11- در مسألة تعقيب پيامبر صلياللهعليهوسلم توسط سراقه و ناتواني وي از دستگيريشان نيز دليلي بر نبوت برحق رسول الله صلياللهعليهوسلم ميباشد؛ او هر بار که ميکوشيد به سوي ايشان حرکت کند پاهاي اسبش در ريگها فرو ميرفت و از حرکت باز ميماند، سپس از اسبش فرود آمده و رويش را به سوي مکه ميگرداند، در اين وقت اسب از شن بيرون ميشد، اما همين که دوباره رو به سوي رسول الله صلياللهعليهوسلم ميکرد همان اتفاق ميافتاد، آيا وقوع چنين حادثهاي جز براي پيامبر مبعوثي که الله تعالي وي را پشتيباني و همکاري ميکند امکان دارد؟ براي همين بود که سراقه وقتي اين موضوع را از خلال حادثه دانست فرياد برآورد و از رسول الله صلياللهعليهوسلم امان خواست، او به خوبي فهميده بود که عنايت الهي پيامبر صلياللهعليهوسلم را در برگرفته و قواي بشر توان تسلط بر وي را نخواهد داشت، و براي همين حاضر شد از جايزه صرفنظر کرده، وعدة پيامبر را براي خود نگهدارد.
12- وعدة پيامبر صلياللهعليهوسلم به سراقه در مورد دستبندهاي کسرا، خود معجزهاي ديگر بود؛ انساني که از روبهرو شدن با قومش ميگريزد، هرگز امکان ندارد فکر فتح امپراطوري فارس و استيلا بر گنجهاي کسرا را بکند مگر اين که پيامبري فرستاده از جانب خدا باشد؛ وعدة رسول الله صلياللهعليهوسلم براي وي تحقق يافت؛ بعد از فتح ايران سراقه هنگامي که دستبندهاي کسرا را در ميان غنايم ديد از عمر بن خطاب رضياللهعنه خواست که وعدة رسول الله صلياللهعليهوسلم را اجرا نمايد، عمر رضياللهعنه نيز در مقابل جمعي از صحابه آن دستبندها را به دستان سراقه کرد و گفت: سپاس خدايي را که از کسرا دستبندهايش را گرفت و به سراقه بن جعشم اعرابي پوشانيد. معجزههاي سفر هجرت پيامبر صلياللهعليهوسلم يکي بعد از ديگري رخ ميداد تا بر ايمان مؤمنان بيفزايد و اهل کتاب و مترددين و منکران متأکد شوند که او فرستادة پروردگار جهانيان است.
13- انصار و مهاجران يثرب از اين که رسول الله صلياللهعليهوسلم به سلامت رسيده بود آن چنان خوشحال بودند که زنان و کودکانشان هم براي استقبال از پيامبر صلياللهعليهوسلم از خانهها بيرون آمده و مردان کارهايشان را ترک نموده بودند، يهوديان مدينه نيز در ظاهر امر با اهالي يثرب در اين شادي شريک شده بودند، اما در باطن از آمدن اين رقيب جديد بسيار ناراحت بودند؛ شادي مؤمنان از ملاقات پيامبر صلياللهعليهوسلم امري عجيب نبود زيرا او ايشان را به خواست خدا از تاريکي به سوي نور و راه الله غالب و ستوده هدايت کرده بود، و موقف يهود نيز مسألة غريبي نبود چرا که ايشان به چاپلوسي و نفاق در اجتماعاتي که نميتوانند بر آن تسلط يابند معروفاند، و نسبت به کساني که رهبري ملتها را از ايشان ميستانند و نميگذارند به نام قرض و وام ثروتهاي مردم را به تاراج برند و با ادعاي خيرخواهي و نيکانديشي خون مردم را جاري سازند، خشم و کينة سياهي را به دل ميگيرند، اين ويژگي هميشگي يهود است و آن قدر در اين کينهتوزي خود پيش ميروند تا به دسيسهافکني و توطئهپراکني و بعد از آن اگر بتوانند ترور و کشتار دست ميزنند، اين دين و سرشت تغييرناپذيرشان است، که با رسول الله صلياللهعليهوسلم نيز بعد از استقرارش در مدينه چنين کردند، با وجود اين که در بينشان معاهدهاي بر اساس همکاري و همزيستي بسته شده بود، اما يهود قومي است که هميشه و هميشه آتش جنگها را برميافروزند اما:
{كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ} [المائدة:64]
(آنان هر زمان كه آتش جنگي [عليه پيغمبر و مؤمنان] افروخته باشند، خداوند آن را خاموش ساخته است).
14- از مجموع اتفاقات هجرت به سوي مدينه براي ما واضح ميشود که پيامبر صلياللهعليهوسلم به هرجا که ميرسيد اولين کارش بناي مسجدي بود که مسلمانان در آن جمع شوند، در طول چهار روزي که در قبا ماند مسجدي در آن بنا کرد، و هنگامي که در ميانة راه بين قبا و مدينه به دشت «رانوناء» به قبيلة بني سالم بن عوف رسيد و زمان نماز جمعه فرا رسيد، در آنجا نيز مسجدي بنا نمود؛ و هنگامي که به مدينه رسيد اولين کاري که به آن پرداخت ساختن مسجدي در آن بود. همة اينها دلالت بر اهميت مسجد در اسلام دارد، عبادتها در اسلام همه براي پاک سازي نفس و تزکية اخلاق و تقويت پيمان همکاري و برادري در بين مسلمانان است، و نماز جماعت و جمعه و نمازهاي دو عيد، مظهري قوي از مظاهر بارز اجتماع مسلمانان و وحدت کلمه و هدف ايشان و همکاري در نيکي و پرهيزگاري است؛ بدون شک مساجد داراي رسالتي اجتماعي و روحي بزرگ در حيات مسلماناناند؛ مسجد باعث وحدت صفوف مسلمانان شده، نفسهايشان را تهذيب مينمايد، عقلها و قلبهايشان را بيدار ميسازد، مشکلاتشان را حل ميکند، و مظهر قدرت و همبستگي ايشان است.
تاريخ ثابت کرده که مسجد در اسلام جايي است که لشکرهاي بزرگ اسلامي براي فراگيرکردن هدايت الله جلجلاله در سرتاسر زمين از آنجا حرکت ميکردند، و پرتو نور و هدايت، مسلمانان و غيرمسلمانان را از اين مرکز پرفيض در بر ميگرفت، و بذرهاي تمدن اسلامي از آن نشأت گرفت و رشد کرد، مگر نه اين که ابوبکر، عمر، عثمان، علي، خالد، سعد، ابو عبيده و امثال ايشان رضياللهعنهماجمعين از بزرگان تاريخ اسلام شاگردان اين مکتب محمدي بودند که مقرشان مسجد نبوي بود.
امتياز ديگر مسجد در اسلام اين است که هر هفته سخنان بُرنده و قدرتمند حق بر زبان خطيب جاري ميشود، تا مُنْکَر انکار گردد و به نيکيها امر شود، به سوي خير دعوت گرديده، غفلتها به بيداري تبديل شوند، گاهي براي يکجا شدن دعوت شوند و گاهي براي اعتراض عليه ظالمي و يا ترساندن و برحذر داشتن طغيانگري؛ ما در زمان طفوليت خود مشاهده نموديم که چگونه مساجد مرکز مبارزات بر ضد استعمار فرانسوي بوده و رهبران جهاد از مساجد به عنوان اصليترين پايگاه براي مبارزات عليه استعمار و صهيونيست استفاده ميکردند، و اگر امروز ميبينم که اين وظيفة بزرگ تعطيل گشته گناه آن برميگردد به بعضي از خطيبان که عدهاي از آنان فقط مزدوراني حقوقبگير اند و عدهاي ديگر جاهلاني غافل؛ روزي که باري ديگر دعوتگراني حقگرا و علماي دانا به شريعت الله و مخلصاني براي خدا و رسولش و خيرخواهاني براي امت اسلامي بر فراز منبرهاي مساجد جاي گيرند، جايگاه اصلي مساجد نيز در ميان اجتماع اسلامي ما که حيثيت رهبر براي تمام مؤسسات اجتماعي ديگر را دارد، برخواهد گشت، و باري ديگر مسجد باز ميگردد تا براي تربيت مردان و استخراج قهرمانان و اصلاح فساد و مبارزه با زشتيها قد علم کند و اجتماعي را بسازد که اساس آن ترس از خدا و کسب رضايت اوست.
ما اميدواريم که به خواست خدا اين جوانان پيشاهنگ مؤمن، آگاه به دين خدا و آراسته به اخلاق رسول الله صلياللهعليهوسلم منبرها و گوشه و کنار مساجد را پر سازند و باري ديگر اين عظمت را به آن باز گردانند.
15- پيمان برادريي که پيامبر صلياللهعليهوسلم آن را در ميان مهاجران و انصار برقرار نمود محکمترين نشانه از نشانههاي عدالت انساني اسلام و اخلاق سازندة آن است، مهاجران کساني بودند که در راه خدا مالها و زمينهايشان را رها کرده بودند و در حالي به مدينه آمده بودند که از مال دنيا با خود هيچ چيزي نداشتند، و اما انصار به خاطر زمينهاي زراعتي و اموال و حرفههايشان ثروتي در دست داشتند، در اينجا بود که هر مسلمان انصاري برادر مهاجرش را با خود گرفت تا همة کم و زياد زندگياش را با وي تقسيم کند، او را به خانهاش برد تا اگر جايي داشته باشد وي را در آن جاي دهد و اگر مالي اضافه از نياز خويش داشته باشد با وي نصف کند؛ به راستي کدام عدالت اجتماعي در دنيا با اين برادري اسلامي برابر است؟
کساني که ميکوشند نشان دهند در اسلام عدالت اجتماعي وجود ندارد، مردمانياند که نميخواهند نور اسلام چشمان مردم را روشن سازد و قلبهايشان را در برگيرد، و يا هم انسانهاي بيروحياند که هر سخن جديدي را ولو مردم بپسندند و در اسلام وجود داشته باشد باز هم بد ميپندارند، وگر نه چگونه امکان دارد عدالت اجتماعي در اسلام را رد کنند در حالي که اوراق تاريخش چنين پيمان برادرياي را در خود ثبت نموده است، قانوني که صاحب شريعت، محمد صلياللهعليهوسلم خودش آن را تصويب کرد و بر اجرايش نظارت نمود و اولين اجتماع اسلامي و اولين دولتش را بر اساس آن پيريخت. بلي! در چنين مواقعي بايد گفت: بار الها پاکيزه و ستودهاي و اين سخن بهتاني بزرگ است.
16- مکتوبي که رسول الله صلياللهعليهوسلم پيمان اخوت را بين مهاجران و انصار بست و همکاري بين مسلمانان و غيرمسلمانان را به امضاء رسانيد همه و همه دلالت بر تشکيل دولت اسلامي بر اساس عدالت اجتماعي دارد و اين که اساس رابطه بين مسلمانان و ديگران صلح و آرامش است تا زماني که آنها نيز به صلح راضي باشند؛ مسايلي چون اصل حق، عدالت، همکاري بر خوبي و ترس از خدا و کار به نفع مردم، و دورساختن ضررها از اجتماع بارزترين شعارهايي بود که دولت اسلامي آنها را بلند نمود؛ بر اين اساس هر جا و در هر عصري که دولت اسلامي برپا شود، دولتي است که پايههاي آن بر قويترين و عدالتمندترين اصول نهاده ميشود، اصولي که با برترين مبادي فکري امروزي نيز همخواني دارد؛ در زمان فعلي تلاش در جهت برپايي دولت اسلامي که قوانين آن بر اصول اسلامي بنا شده باشد کاري است که هم با پيشرفت فکر انساني در فهم دولت همخواني دارد و هم براي مسلمانان ايجاد جامعهاي را فراهم ميسازد که قويترين، کاملترين، سعادتمندترين و برترين اجتماعات باشد.
هر زماني که باشد بالآخره مصلحت ما مسلمانان در اين است که دولتي بر اساس اسلام براي خويش بنا کنيم، چون تا زماني که چنين دولتي نباشد ما در بدبختي و سياهروزي بهسر خواهيم برد، در حالي که اسلام در وطن اسلامي غيرمسلمانان را آزار نميدهد، عقايدشان را سرکوب نمينمايد، و از حقوقشان نميکاهد، پس چرا بايد از اجراي قوانين و احکام اسلامي در سرزمينهاي اسلامي وحشت داشت، در حالي که همة آن عدالت و حق و قدرت و برادري و تکافل اجتماعي همهگير بر اساس برادري و محبت و همکاري کريمانه است؟ بايد به ياد داشت که ما براي خلاصي از استعمار راهي جز فرياد آزادي خواهي اسلام نداريم، و کساني که ميخواهند کاري انجام دهند، بايد در اين مسير تلاش نمايند چنان چه پروردگار ميفرمايد:
{وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ} [الأعراف:96]
(اگر مردمان اين شهرها و آباديها ايمان ميآوردند و پرهيز ميكردند، بركات آسمان و زمين را بر روي آنان ميگشوديم).
{وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ} [الأنعام:153]
(اين راه مستقيم من است، از آن پيروي كنيد و از راههاي پيروي نكنيد كه شما را از راه خدا [منحرف و] پراكنده ميسازد).
{وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا} [الطلاق:2-3]
(هر كس هم از خدا بترسد و پرهيزگاري كند، خدا راه نجات [از هر تنگنايي] را براي او فراهم ميسازد و به او از جايي كه تصوّرش را نميكند روزي ميرساند. هر كس بر خداوند توكّل كند خدا او را بسنده است. خداوند فرمان خويش را به انجام ميرساند و هر چه را بخواهد بدان دسترسي پيدا ميكند. خدا براي هر چيزي زمان و اندازهاي را قرار داده است).
{وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا} [الطلاق:4]
(هر كس از خدا بترسد و پرهيزگاري كند، خدا كار و بارش را ساده و آسان ميسازد).
{وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا} [الطلاق:5]
(هر كس از خدا بترسد و پرهيزگاري كند، خدا بديها و گناهان او را محو كرده و ميزدايد، و پاداش وي را بزرگ مينمايد).
===============================================================
زندگي پيامبر اسلام (درسهاي و اندرزها)
نويسنده: دکتور مصطفي سباعي
مترجم: مسعوده جاميالاحمدي
منبع: Islahnet.com