داستان اسلام آوردن یوسف استیس از زبان خودش [بخش اول]
من از ساکنین ایالت تگزاس بوده و خویش را برای نشر دعوت مسیحیت وقف نموده بودم.
ما از اسلام و هر چیز متعلق به آن نفرت شدید داشتیم و بیشتر مردم در غرب همینطور هستند.
برای ما گفته بودند که: مسلمانان به خدا ایمان ندارند، صندوق سیاهی را در صحرای عربستان مقدس میشمارند و روزانه پنج مرتبه زمین را میبوسند.
و شنیده بودیم که مسلمانها تروریست هستند، طیاره ربائی میکنند و بت میپرستند و…
تعداد زیادی از مردم به شنیدن داستان مسلمان شدن یک کشیش و یا راهب مسیحی شوق وافر داشته و به طور خاص از من سوال میکنند که چطور مسلمان شدهام، و از آن جمله یکی از داکتران مسیحی از طریق ای میل از من سوال نمود که چرا؟ و چگونه مسیحیت را ترک کرده و دین اسلام را قبول نمودی؟!
من جوابی را که به آن طبیب مسیحی نوشته ام در اینجا برای شما خوانندگان گرامی نیز مینویسم واز همه کسانی که این واقعه را خوانده و به آن اهمیت میدهند تشکر و قدردانی میکنم.
اسم من یوسف استیس است، من ریاست عمومی «اتحادیههای دینی مسلمانان»([۱]) امریکا را به عهده دارم که در واشنگتن فعالیت میکند و بخاطر وظیفهای که دارم به نقاط مختلف دنیا سفر میکنم تا پیغام حضرت مسیح را که در قرآن ذکر شده است برای همه جهانیان برسانم.
و همچنین ما به اجرای گفتگوی دینی با بقیه ادیان میپردازیم، به نظریات آنها به خوبی گوش فرا داده و عقاید و افکار خویش را با استفاده از وسایل که در دسترس ما است برای همه میرسانیم. بیشتر کار ما در ضمن مؤسسههای حکومتی و یا شخصی، در ارتش، پوهنتونها (دانشگاهها) و زندانها میباشد.
هدف اول ما رساندن پیغام اسلام و آموزش دادن آن برای عامهی مردم است و اینکه به آنها بفهمانیم که مسلمانها چه کسانی هستند و اسلام واقعی چیست؟
با وجود اینکه روز به روز بر عدد مسلمانها افزوده شده و اسلام کم کم با مسیحیت (بزرگترین دین بر روی زمین) مساوی میشود باز هم تعداد زیادی از کسانی که ادعای مسلمانی میکنند، اسلام را به طور صحیح نشناخته و نمیتوانند که نمایندگان واقعی این دین مقدس باشند.
من در یک خانواده مسیحی ملتزم به دین در غرب وسط امریکا متولّد شدم، اجداد من از اولین کسانی هستند که درین منطقه مسکن گرفته، کلیساها و مدارس زیادی را در آنجا تأسیس نمودند.
ما از سال ۱۹۴۹م در هیوستن (ایالت تکزاس) مقیم شدیم و من آنگاه در مرحله ابتدائی درس میخواندم.
در سن دوازده سالگی در سادینا (تگزاس) من را «غسل تعمید»([۲]) دادند، و قبل از اینکه به سن بلوغ برسم از کلیساها و معابد مسیحی زیادی دیدن نمودم تا از نقطه نظرها و معتقدات آنها نیز اطلاع حاصل نمایم؛ بطور مثال به کلیساهای پروتستانها (که مؤسس آن جان وزلی است) رفته و با اعضای کلیسای پروتستانی ناصریه، کلیسای مسیح، کلیسای رب، کلیسای رب المسیح و همچنین اعضای کلیسای انجیل کامل کاتولیکها([۳]) ملاقات نمودم.
و پس از آن دربارهی ادیان و مذاهب معروف شروع به تحقیق نمودم… در باره یهودیت، مذهب بودا، هندوئیسم، معتقدات ساکنین اصلی آمریکا و…
اما اسلام تنها دینی بود که اصلاً در باره آن تحقیق و مطالعه ننمودم.
شاید سوال کنید که چرا؟ بلی سوال منطقی است.
انتخاب موسیقی دینی به حیث رشته تحصیلی
با مرور زمان به انواع مختلف موسیقی و به طور خاص موسیقی جوسبیک([۴]) علاقمند شدم؛ چرا که افراد خانوادهام متدین بوده و موسیقی را دوست داشتند و من هم با شوق وافر به آموختن موسیقی پرداختم که بعد از دو سال به رتبه کشیش (عالِم نصرانی) در نزد کلیساهای که با آن مرتبط بودم نائل شدم.
در سال ۱۹۶۰م شروع به استخدام کلیدهای موسیقی نمودم و در سال ۱۹۶۳م مالک چند استادیوی موسیقی در «لوریل» و «ماری لاند» شدم که آنها را استادیوهای موسیقی استیس نامگذاری نمودم.
در طول سی سال گذشته من و پدرم در میدان تجارت نیز پیشرفتهای چشمگیری نمودیم بطوریکه نمایشگاههای بزرگ پیانو و اورگن در تگزاس، اوکلاهاما و فلوریدا برگذار مینمودیم که از این راه ملیونها دالر امریکائی ربح بردیم اما هیچگاه سکون و آرامش نفسی نداشتم، سوالهای زیادی ذهنم را پریشان ساخته بود…
چرا پروردگار من را آفریده است؟ از من چی میخواهد که انجام دهم؟ یا اینکه اصلاً پروردگار کی هست؟ چرا ما به «گناه اصلی([۵])» ایمان داریم؟ چرا فرزندان آدم مجبور باشند که گناه او را تحمل کنند و تا ابد مورد عقوبت و سرزنش قرار بگیرند؟! و…
اما از هر عالِم مسیحی که این سوالها را بپرسی در جواب خواهد گفت که: بر تو لازم است که به این چیزها ایمان بیاوری و حقیقت این مسایل را هیچکس نمیفهمد.
از همه مهمتر مسئله «تثلیث» را ببینیم:
دنیای مسیحیت از حل این موضوع عاجز مانده است که چطور خدای واحد تبدیل به «اقانیم سهگانه([۶])» میشود، و اینکه خدای قادر و توانا نمیتواند گناهان بشر را بیامرزد، پس ناچار به انسانی تبدیل شده و به زمین فرود میاید و مثل انسانها زندگی میکند و بعد از آن همهی گناهان انسانها را به دوش میکشد بدون اینکه فراموش نمائیم که او پروردگار توانا و خالق آسمانها نیز هست!!
تا اینکه در یکی از روزها… در سال ۱۹۹۱م برای اوّلین بار بود که فهمیدم مسلمانها به تورات و انجیل نیز ایمان دارند، به عیسی مسیح علیه السّلام نیز ایمان دارند و اینکه عیسی پیامبر خدا است، معجزه آسا تولّد شده و پدر نداشته است، و عیسی به آسمانها رفته است!
تعجّب نمودم که چگونه ممکن است که اینطور باشد! اوّل نمیتوانستم این چیزها را باور کنم؛ چرا که من اکثر با کشیشها و دعوتگران مسیحی نشست و برخاست داشته و آنها نسبتهای بدی به اسلام میدادند تا جائیکه ما اصلاً دوست نداشتم با مسلمانها همنشینی و مصاحبت نمایم.
پدر من که در دهه هفتاد به حیث کشیش تعیین شده بود فعالیتهای زیادی به نفع کلیسا داشت و مدارس زیادی را تمویل میکرد.
پدر و مادر من بیشترِ مبشّرین و دعوتگران معروف مسیحیت و واعظهای که در تلویزیون برنامههای تبلیغی داشتند را میشناختند تا جائیکه آنها از «اورال روبرتز» دیدن نمودند و در ساخت برج عبادتی در شهر «تیولا» سهم گرفتند و از طرفداران سرسخت جیمی سواگرت، تامی و جیم بیکر، جیری فول ویل و جانهاگی بودند.
و همچنین پدر و مادر من کیستها (نوارهای) مختلفی از سخنرانیها و محاضرههای مبشّرین را در شفاخانهها، منزلهای متقاعد شدگان (باز نشستهها) موسسههای نگهداری از بزرگسالان و غیره توزیع مینمودند.
در اواخر سال ۱۹۹۱م پدر من با یکی از تاجران مصری شروع به تجارت نمود و از من خواست که با آن شخص ملاقات نمایم، من در قدم اوّل اهرامهای مصر، مجسّمه ابوالهول و رودخانهی زیبا و داستانی نیل را تصوّر نمودم… پس از آن والدم گفت که او مسلمان است.
باورم نیامد، امکان ندارد! چیزهای را که دربارۀ مسلمانها شنیده بودم برای پدرم بازگو نمودم که آنها دهشتافگن هستند، طیاره ربائی میکنند، انفجارات… با وجود همه اینها به پروردگار ایمان ندارند، زمین را روزانه پنج مرتبه میبوسند و صندوق سیاهی را در صحرای عربستان مقدّس میشمارند! و…
من نمیخواستم با این فرد مسلمان ملاقات داشته باشم اما پدرم خیلی اصرار نمود، و چون مجبور شدم این ملاقات را با چند شرط پذیرفتم.
موعد ملاقات روز یکشنبه بعد از نماز در کلیسا بود ومن پس از نماز مثل همیشه کتاب مقدّس در زیر بغل و صلیب در گردنم آویزان بود و بر سر کلاه مخصوصی داشتم که روی آن نوشته شده بود: «مسیح همانا پروردگار است».
همسر و هر دو دختر من نیز در این لحظات با من بودند و ما همه آماده ملاقات با یک مسلمان شده بودیم، و چون به شرکت تجارتی داخل شدم از پدرم سوال نمودم: مسلمان کجاست؟ او بطرف شخصی که مقابلش نشسته بود اشاره کرد، با خود گفتم: این شخص نمیتواند یک مسلمان باشد.
من فکر میکردم که شخص قوی هیکلی را خواهم دید که پیراهن بلند پوشیده، عمامهی خیلی کلان بر سر دارد و ریش بلند او تا انتهای پیراهنش خواهد رسید و ابروهای او پیشانی اش را پوشیده خواهد داشت.
اما این شخص مسلمان مرد خیلی آرام، مهربان و مؤدب بود و ظاهری آراسته داشت، سلام و احترام خیلی گرمی نموده و با من مصافحه کرد، باورم نمیشد… باید این شخص را هرچه زودتر از گمراهی نجات بدهم، لذا پس از مقدّمه خیلی کوتاهی از او سوال نمودم.
- آیا بوجود پروردگار ایمان داری؟
- بلی.
- خوب، آیا به آدم و حوا ایمان داری؟
- بلی.
- به ابراهیم چی؟ و اینکه برای رضای پروردگار تن به قربانی فرزند داد؟
- بلی.
- به موسی و معجزههایش و اینکه دریا را شق نمود؟
- بلی.
چه خوب است، مسأله از آنچه که توقّع داشتم آسانتر است! داخل نمودنش در مسیحیت نیاز به جدّ وجهد چندانی ندارد و من برای این کار مناسب هستم.
من افراد زیادی را به مسیحیت داخل نمودم، اما این یک کارنامهی خیلی کلان خواهد بود که فرد مسلمانی را مسیحی نمایم.
گفتم: که اگر میل داشته باشی با هم چای و یا قهوهی بنوشیم و موافقت نمود، با هم به قهوه خانهی که در آن نزدیکی بود رفته و درباره موضوع دوست داشتنی من (ادیان و اعتقادات) صحبت نمودیم.
من بیشتر صحبت مینمودم و در اثنای صحبت به سختترین وجه به اسلام حمله نمودم.
… ادامه دارد
پی نوشت ها:
[۱]– National Muslim Chaplain
[۲]– در آئین مسیحیت برای اینکه طفل عضو کلیسای مسیحی باشد او را در مراسمی غسل میدهند و یا چند قطره آب بر سر او میریزند و این عمل را Baptized و یا غسل تعمید میگویند، و هر آن شخصی که تازه مسیحی شود این غسل بر او اجباری است.
[۳]– قابل یاد آوری است که مسیحیان به سه فرقهی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستانت تقسیم میشوند، تفاوت آراء و اختلاف عقیده هر گروه با گروه دیگر مثل اختلاف یک دین با دین دیگری میباشد.
[۴]– از انواع موسیقیهای دینی نزد نصارا.
[۵]– Original Sin
[۶]– یعنی الله، روح الأمین و عیسی.