رژی بلاشر، خاورشناس فرانسوی و نقد آثار وی

در میان خاورشناسان اروپایی کسانی را میشناسیم که در کار خود از دیگران عمیقتر و برجستهتر بودهاند به طوری که پژوهشهای آنان و روش کارشان، سرمشق سایر مستشرقان قرار گرفته است. از جملۀ این گروه رژی بلاشر (Regis Blachere) خاورشناس فرانسوی را میتوان نام برد. بلاشر در سال 1900 میلادی یعنی در آغاز قرن بیستم زاده شد و پس از هفتاد و سه سال عمر، زندگی را بدرود گفت. تولد وی، در حوالی پاریس رخ داد و دورۀ دبیرستان را در مراکش (کازابلانکا) گذرانید. پس از تحصیلات دبیرستانی، برای آموختن زبان عربی به الجزائر رفت و در دانشکدۀ ادبیات نامنویسی کرد و در سال 1922 از آنجا فارغالتحصیل شد. سپس در مدرسۀ مولای یوسف در رباط به تحصیلات عالیتری پرداخت و آنگاه در همان مدرسه به کار تدریس اشتغال یافت. در سال 1929 که «مؤسّسۀ مطالعات عالی مراکش» بنیانگذاری شد، مدیریت مدرسۀ مزبور را به عهده گرفت و این کار را تا سال 1935 ادامه داد. سپس به «مدرسۀ زبانهای شرقی» در پاریس راه یافت و رسالۀ دکترای خود را در آن مدرسه با موفقیت گذراند. دو سال بعد، بلاشر در دانشگاه سوربن به مقام استادی در زبان عربی رسید. سپس ادارۀ مدرسۀ زبانهای شرقی را بر عهدۀ وی نهادند و تا سال 1950 این مسؤولیّت را بر عهده داشت. از سال 1956 تا 1965 مدیر «مؤسّسۀ مطالعات اسلامی اکادمی پاریس» بود و در سال 1972 به عضویّت «انستیوت دوفرانس» انتخاب شد. و در اوت 1972 در پاریس در گذشت.
چنانکه ملاحظه میشود، بلاشر بخش عمدهای از تحصیلات عربی خود را در مراکش و الجزایر گذرانید و از مسلمانان بهره گرفت و بیشتر معلومات وی در رشتۀ اسلامشناسی نیز از آثار و کتب دانشمندان اسلامی برگرفته شده است و اگر در کار خود مرهون اروپاییان باشد، بیشتر در شیوۀ پژوهش (Methode) است که در این باره بویژه از نولدکه (Noldeke) خاورشناس آلمانی، سود جسته و تحتتأثیر او قرار داشته است.
از رژی بلاشر کتابها و مقالات گوناگونی دربارۀ ادب عربی و آیین اسلامی به جای مانده که ناشران فرانسوی همه را به چاپ رسانیدهاند، و برخی از مسلمانان پارهای از آثار او را به عربی و فارسی، ترجمه کردهاند.
کتابها و مقالات بلاشر که ما تاکنون از آنها آگاهی یافتیم بدین قرارند:
- نخستین کتابی که بلاشر به تألیف آن پرداخته، رسالۀ دکترای او است که آن را دربارۀ أبوطیّب متنبّی، شاعر سوری (متوفّی به سال 354 ه . ق) به نگارش درآورده و با عنوان “Un Poete arabe du Iv Siecle de l’hegire About-tayyib-Almotanabbi” یعنی: «شاعری عرب از سدۀ چهارم هجری، أبوطیّب متنبّی» انتشار یافته است. این کتاب به وسیلۀ دکتر ابراهیم الکیلانی (از نویسندگان عرب) به زبان عربی برگردانده شده و تحت عنوان «أبوطیّب المتنبّيّ، دراسة في التاريخ الأدبي» به چاپ رسیده است. بلاشر در این رساله، از زندگانی شاعر و اوضاع اجتماعی و سیاسی عصر وی یاد میکند و فصل پایانی کتاب را به «متنبّی و خاورشناسان» اختصاص میدهد و سابقۀ پژوهش در احوال و آثار وی را در میان مستشرقان بیان میکند.
میدانیم که به نظر بسیاری از محقّقان ما، متنبّی در دوران ناپختگی از عمر خود به ادّعای نبوّت برخاسته و عبارات مسجّع و مقفّی نیز پرداخته است. اما چون کارش به ناکامی کشیده، راه توبه پیش گرفته و به شعر بسنده کرده است. از این رو خاورشناسان به پژوهش در احوال وی عنایتی نشان میدهند و گاهی منکر ادعای وی میشوند! اما بلاشر از عذرهایی که متنبّی دربارۀ کار نابخردانۀ خود آورده، بدین نتیجه رسیده که وی از آن ادّعا دور نبوده است جز آنکه ادّعای او را همسان دعاوی ائمۀ قرامطه میشمارد و وی را تحتتأثیر آنان میپندارد[1].
- دومین کتاب از آثار بلاشر: “Histoire de la literature Arabe” نام دارد که معادل با «تاریخ ادبیات عرب» است. بلاشر در این کتاب از جغرافیای سرزمین عرب و تاریخچۀ خطّ عربی آغاز نموده و به ذکر پارهای از اشعار دوران جاهلیّت و ظهور قرآن کریم و پیدایش خطیبان و شاعران و رواج أمثال و قصص و جز اینها در دورۀ اسلامی، پرداخته است. کتاب مزبور را نیز آقای دکتر ابراهیم الکیلانی به عربی و بخشی از آن را اقای دکتر آذرنوش به فارسی برگرداندهاند. دیدگاه ما مسلمانان با بلاشر در این مباحث تفاوت دارد. و به نظر ما، وی در این کتاب به اشتباهات گوناگون در افتاده است که نمونهای از آنها را در همین مقاله خواهیم آورد.
- سومین اثر بلاشر، ترجمهای به زبان فرانسه از کتاب «طبقاتُ الأمم» اثر ابوالقاسم صاعد ابن احمد اندلسی است که در قرن پنجم هجری میزیسته، کتاب مزبور در زمینۀ تاریخ تمدّن و نژادهای بشری تألیف شده است.
- چهارمین کتاب بلاشر، نوشتاری است با عنوان “le Probleme de Mahomet” یعنی «مسألۀ محمد». بلاشر در این کتاب به گمان خود شرح زندگانی پیامبر اسلام ج را به صورتی نقّادانه (biographie Critique) به نگارش درآورده و پرواضح است که رسالۀ مزبور، به نظر ما از داوریهای نادرست خالی نیست.
- پنجمین کتاب بلاشر، مقدمهای است بر ترجمۀ وی از قرآن کریم تحت عنوان “Introduction au coran” که به وسیلۀ آقای دکتر محمود رامیار به فارسی ترجمه شده و با نام «در آستانۀ قرآن» انتشار یافته است. این کتاب در پارهای از مواضع از انصاف دور نشده و تندرویهای خاورشناسان را نمیپذیرد. با وجود این، خطاهایی را نیز میتوان در آن یافت که در همین مقاله به ذکر نمونهای از آنها خواهیم پرداخت.
- ششمین اثر بلاشر، ترجمهای است به زبان فرانسه از قرآن کریم. این ترجمه، به قولی: «یکی از بهترین ترجمههای قرآن به زبانهای اروپایی شناخته شده[2]» ولی لغزشهای مترجم در پارهای از مواضع، چشمگیر است چنانکه نمونهای از آنها را نشان خواهیم داد.
- هفتمین اثر بلاشر، تهیۀ لغتنامهای به سه زبان عربی، فرانسه و انگلسی است تحت عنوان “Dictionaire Arabe-Fracais-Anglais” بلاشر اثر مزبور را با همکاری مصطفی شویمی و کلود دنیزو تهیه کرده و آن را در سه مجلّد بزرگ به چاپ رسانده است. مؤلّفان این کتاب قید کردهاند که پژوهشهای لغوی در فرهنگ ایشان، هم شامل لغات کهن میشود و هم واژههای نو را در بر دارد چنانکه این جمله در روی جلد کتاب دیده میشود: “langue classique et moderne”.
- هشتمین اثر بلاشر، جزوۀ کوچکی است که در مجموعۀ «چه میدانم؟ que sais-je» تحت عنوان «قرآن = le coran» به چاپ رسیده است. این جزوه، پس از «مقدمۀ قرآن» نگاشته شده و خلاصهای از آن را در بر دارد. جزوۀ مزبور را رضا سعادت (از نویسندگان عرب) به زبان عربی برگرداندهاند و آن را با عنوان «القرآنُ (نزولهُ، تدوینهُ، ترجمتهُ وتأثیرهُ)» در بیروت به چاپ رسانده است.
- نهمین اثر بلاشر، نظارت در چاپ کتاب «الصّاحبی» است که اثری ارزنده در فقهُ اللّغه شمرده میشود و از آثار أبوالحسین احمدبن فارس از دانشمندان و أعلام قرن چهارم هجری است. این کتاب، با نظارت بلاشر (از دانشگاه پاریس) و جبّور عبدالنّور (از دانشگاه لبنان) به زیور چاپ درآمده و مصطفی شویمی نیز تحقیق نصوص و مقدمهنویسی آن را بر عهده گرفته است.
- دهمین اثر بلاشر را میتوان مجموعۀ مقالات و رسایلی برشمرد که وی در دائرة المعارف اسلام (چاپ اروپا) نگاشته، و دربارۀ شاعرانی چون: عبّاسبن أحنف و أبوصخر هذلی و أخطل و عمروبن کلثوم و عنتره و ذوالرّمه و بشّاربن برد و فرزدق و جز ایشان تحقیق کرده است و همچنین مقالاتی که در دائرة المعارف بزرگ فرانسه دربارۀ أبونواس و شوقی و معرّی و دیگران دارد.
اینها کتابها و مقالاتی است که از بلاشر چاپ شده و اغلب در دسترس ما قرار گرفت و از دیگر آثار وی ـ اگر چیزی داشته باشد ـ بیخبریم.
تألیفات بلاشر به لحاظ ارجاع به مدارک و مآخذ فراوان، در خور اهمیّت است و تنها اگر به «منابع شرقی» کتابهای او بنگریم، این امر به روشنی اثبات میشود. همچنین بلاشر در پارهای مسائل، از غرضورزیهای خاورشناسان فاصله میگیرد و آرای غریب آنان را نمیپذیرد. ولی البته همۀ برداشتهای وی پذیرفتنی نیست و خطاها و تناقضات گوناگونی در آنها یافت میشود.
پارهای از این خطاها، جزئی است و از عدم دقّت وی در زبان عربی ناشی میشود[3]. اما بیشتر لغزشهای بلاشر به شکلی است که نمیتوان آنها را مولود اشتباه در زبانشناسی دانست. به عنوان نمونه بلاشر در ترجمۀ آیۀ 158 از سورۀ اعراف که تعبیر «النبيّ الأمّي» برای پیامبر گرامی اسلام ج به کار رفته، معادل فرانسوی[4] “le Prophete des Gentils” را آورده است. و این ترجمه، با «پیامبر بتپرستان» یا «پیامبر گروهی که کتاب آسمانی ندارند» برابری میکند در حالی که آیۀ کریمه از: «پیامبر ناخوانا و نانویسا» سخن میگوید و اهل زبان میدانند که واژۀ «الأمّي» در آیۀ بالا، مفرد است نه جمع، و نیز به عنوان صفت برای «النّبيّ» به کار رفته نه مضافإلیه! و اگر قرار بود که قرآن کریم از «پیامبر بتپرستان» یاد کند، تعبیری همچون: «نبيّ الوثنییّن» را به کار میبرد و به فرض آنکه معنای أمّی، بتپرست یا غیر اهل کتاب باشد، لازم میآمد: «نبيُّ الأمییّن» را به کار برد نه «النّبيّ الأمّي»! یعنی هم واژۀ اخیر را به صورت جمع آورد و هم نسبت «اضافه» میان دو کلمه برقرار کند. آیا بلاشر که سالها در تونس و الجزائر، عربی آموخته و در سوربن آن را درس داده از درک تفاوتی که میان مفرد و جمع یا صفت و مضافالیه وجد دارد، ناتوان مانده است؟! پاسخ این پرسش از نظر ما دشوار نیست. بلاشر نمیخواسته اعتراف کند که پیامبر ارجمند اسلام، ناخوانا و نانویسا بوده است ناگزیر در ترجمۀ قرآن راه توجیه را پیش میگیرد و متأسفانه به این غلط فاحش درمیافتد که از امثال او بسیار بعید است. شاهدی که بر ادّعای خود داریم آن است که بلاشر در ترجمۀ آیۀ 48 از سورۀ عنکبوت که بر ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر اکرم ج دلالتی بس روشن دارد نیز تحریفی آشکار روا داشته که هرکس با ادب عربی سروکار داشته باشد به سهولت از انحراف وی آگاهی مییابد. آیۀ مزبور چنین است:
﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨﴾ [العنكبوت: 48].
«تو پیش از آن (نزول قرآن) هیچ کتابی را نمیخواندی و به دست خود نمینوشتی که در آن صورت، اهل باطل در کار تو تردید میکردند».
این آیۀ شریفه به صراحت اعلام میدارد که پیامبر اسلام ج پیش از نزول قرآن هیچ کتابی را نخوانده و خطّی ننوشته بود. ولی بلاشر در مقدمهای که بر قرآن نگاشته، دربارۀ مفهوم این آیه مینویسد:
“Mohometn’s par recite ou recopie les ecritures juives et chretiennes. Il ne permet pas d’inferer qu’il fut capable ou incapable de le faire”.[5]
یعنی: «(مقصود قرآن آنست که) محمد کتابهای کلیمی و مسیحی را از حفظ نداشته و یا رونویسی نکرده است. و از این عبارت نمیتوان فهمید که او میتوانسته بخواند و بنویسد یا نمیتوانسته؟»!
با آنکه بیتردید آیۀ مزبور از آن که پیامبر اسلام، بهطور مطلق کتابی نخوانده سخن میگوید نه از خواندن کتب کلیمی و مسیحی! چنین قیدی در آیۀ کریمه نیست. در اینجا واژۀ «کتابٍ» که اسم نکره باشد در سیاق نفی ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ…﴾ آمده و دلالت دارد بر آنکه پیامبر ارجمند اسلام، پیش از بعثت هیچ کتابی را نخوانده و خطّی ننوشته است، زیرا به قول اهل ادب: «نکره در سیاق نفی، افادۀ عموم میکند».
از اینجا است که باید گفت: در اسلامشناسی مستشرقان، همواره قواعد و ضوابط حاکمیّت ندارد بلکه در بسیاری از موارد «اهداف خاص»! بر فهم آنان حکومت میکند. وگرنه چگونه ممکن است که استاد زبان عربی، از این قواعد مسلّم و روشن بیخبر مانده باشد؟
نمونۀ دیگر از لغزشهای بلاشر، ادّعایی است که در کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» به میان آورده و با کمال بیپروایی مینویسد:
«وحی محمدی، فاصلهای میان مفاهیم و معانی شاعران پیش از اسلام و شاعران آغاز اسلام به وجود نیاورد!»[6].
آیا به راستی باورکردنی است که آیین اسلام، عقاید بتپرستان عرب را دربارۀ خداشناسی و سرای دیگر و شیوۀ زندگانی، دگرگون ساخته باشد ولی در شعر آنان تأثیری به جای ننهاده باشد؟! مگر شعر، با ایمان و اندیشۀ آدمی پیوند ندارد و از چشماندازهای معنوی انسان در زندگی، به کلی جدا است؟ آیا بلاشر که کتاب مبسوطی دربارۀ ادبیّات عرب نگاشته، خبر نداشته است که شاعران دورۀ جاهلیّت در اشعار خود، بیشتر به ستایش بتها و افتخار به آباء و اجداد و وصف زنان زیبا و توصیف اسب و شراب و مباهات به قتل و غارتها … میپرداختند و چون اسلام از افق ایشان سر زد و گروهی از آنان به یاری پیامبر اسلام برخاستند، جز دربارۀ توحید خداوند و ستایش او و آداب حسنه و دفاع از رسول خدا و پیروانش … شعری نسرودند و «خمریّات» آنان به «إسلامیّات» مبدل گشت؟ مگر رژی بلاشر، آثار شاعران مسلمان را در دورۀ جاهلیّت ندیده که همچون حسّانبن ثابت أنصاری میگفتند:
ونشربُها فتتركنا ملوكاً | وأسداً ما ینهنهها اللّقاءُ[7] |
یعنی:
باده مینوشیم و آنگه چون امیران میشویم | وقت دیدار رقیبان همچون شیران میشویم[8] |
شگفتا که بلاشر خود به ترجمۀ قرآن کریم دست زده و میداند که قرآن میان شاعران بازمانده از دوران جاهلیّت و شاعرانی که اسلام را پذیرفتند، تفاوت نهاده و راه هرکدام را در شعر از یکدیگر جدا شمرده است، چنانکه میفرماید:
﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ ٢٢٦ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ﴾ [الشعراء: 224-227].
یعنی:
«گمراهان، شاعران را پیروی میکنند.
آیا ندیدی که شاعران در هر وادی سرگردانند؟
و سخنانی میگویند که خود بدانها عمل نمیکنند!
مگر آنان که ایمان آوردند و به کارهای شایسته پرداختند و خدا را بسیار یاد کردند و پس از آنکه ستم بر ایشان رفت، (به زبان شعر) حق را یاری نمودند …».
و باز هم جای شگفتی است که بلاشر در همان کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» نتوانسته نفوذ و تأثیر اسلام را در اشعار حسّانبن ثابت انکار کند و گفته است:
«در حقیقت، تأثیر اسلام در این قبیل اشعاری (که از حسّان سر زده) بدیهی جلوه میکند و نمیدانیم اشعار مردی که ستایندۀ اسلام شمرده میشود چگونه ممکن است جز این باشد؟!»[9]
با این همه، مترجم فارسی کتابِ «تاریخ ادبیّات عرب» در مقام اعتذار برآمده و کوشیده تا با توجیه سخن بلاشر (که ادّعا مینمود وحی محمدی فاصلهای میان معانی شعر در جاهلیّت و اسلام پدید نیاورد) وی را از خطا تبرئه کند! و در این باره مینویسد:
«شاید مراد مؤلّف بیشتر آن باشد که در ساختمان ظاهری شعر عربی، جاهلی و اسلامی تغییر حاصل نگردیده»![10].
با آنکه اولاً: در متن کتاب بلاشر چنانکه خود مترجم محترم آن را به فارسی برگرداندهاند، سخن از «مفاهیم و معانی شاعران» آمده است، نه «ساختمان ظاهری شعر»![11].
ثانیاً: بلاشر این مسأله را در جای دیگر از کتابش به گونهای واضح تأکید نموده و راه توجیه و تأویل را بر خوانندگان بسته است، چنانکه مینویسد:
«رسم این است که به پیروی از دانشمندان مسلمان قرون وسطی همه، وحی الهی را که بین سالهای 612 میلادی تا 623 میلادی بر پیامبر نازل شد، عاملی به شمار آورند که در تحوّل ادبیّات عرب شکاف یا توقّفی به وجود آورد. لکن این عقیده در حقیقت اشتباه است و این اشتباه از آنجا برخاسته که مردمان میخواستند انقلابی را که اسلام در تاریخ سیاسی و مذهبی خاورمیانه به وجود آورد، در زمینۀ ادبیّات نیز بازیابند»[12].
همانگونه که ملاحظه میشود در اینجا به صراحت، سخن از «تحوّل ادبیات عرب» به میان آمده است نه ساختمان ظاهری شعر. و بلاشر انکار میکند که انقلاب دینی و سیاسی اسلام، در تحوّل ادب عربی مؤثّر افتاده باشد. و البته رأی وی، ادبیّات را به کلی از اندیشههای دینی و امور سیاسی جدا میکند و میان اشعار شاعران بتپرست و خوشگذران و شاعران یکتاپرست و پرهیزکار تفاوتی نمیبیند! و این ادّعا جز خیالپردازی مایهای ندارد.
نمونۀ دیگر از لغزشهای بلاشر آن است که وی در برخی از مباحث، راه اغراق و مبالغه میپیماید و به تناقضگویی دچار میشود. مثلاً در اینکه آیا از روزگار پیامبر اسلام هیچ نثری به ما رسیده است یا نه؟ بلاشر در کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» مینویسد:
«همچنین شایستۀ تذکر است که جعل، نه تنها شعر بلکه آثار منثور را نیز به شدّت فرا گرفت به نحوی که میتوان قاطعانه گفت به استثنای قرآن، حتی یک سطر از نثر این روزگار به دست ما نرسیده است»[13].
در پاسخ بلاشر کافی است که بگوییم: خود وی در صفحات پیشین از همین کتاب اعتراف مینماید که پیماننامۀ منثور میان پیامبر اسلام و یهودیان مدینه که در آثار اسلامی نقل شده، کاملاً صحیح است! چنانکه مینویسد:
«در عوض، متون نسبتاً مفصّلی در دست داریم که از کتیبههای فوق غنیترند اگرچه محتوای آنها چندان متنوّع نیست. این متون عبارتند از معاهدات پیامبر و یا نامههایی که ایشان برای سران قبایل یا امیران و یا پادشاهان معاصر فرستادهاند. اما همۀ دانشمندان در مقدار صحت این مدارک متّفق القول نیستند. معهذا مدارک کاملاً صحیح (مانند رسالهای که در آن، پیامبر پس از ورود به شهر مدینه در سال 622 وضعیت مسلمانان و یهودیان را مشخص کرده است) از نظر زبانشناسی در درجۀ اول اهمیّت قرار دارند»[14].
میبینید که اغراقگویی، بلاشر را به تناقض افکنده و گاه مطلبی را کاملاً صحیح میشمارد و سپس آن را انکار مینماید!
بازهم نمونۀ دیگر از لغزشها و تناقضگوییهای بلاشر این است که: وی خلیفۀ سوم عثمانبن عفّان را متّهم میکند که برای اهتمام به نگارش قرآن، به دستهای مأموریّت داد ولی علیبن ابیطالب و نیز أبیّ بن کعب را در میان آنها تعیین نکرد تا: «تاج افتخار تهیۀ یک نصّ قرآنی را برای جامعۀ اسلامی، بر سر یک دستۀ مکّی بگذارد»![15].
با آنکه علی بنابر آثار موثّق، کار عثمان را کاملاً تصویب نمود[16] و همانگونه که خود بلاشر در صفحات پیشین آورده است، أبیّبن کعب هم یک یا دو سال قبل از آنکه عثمان هیئتی را برای کتابت قرآن گرد آورد، دار فانی را وداع گفت![17] این قبیل لغزشها در کار یک خاورشناس ورزیده، شگفتآور است، و نشان میدهد که بلاشر اهداف ویژهای را دنبال میکرده و از همین رو بیتوجّه به جوانب بحث، گرفتار خطا و تناقض شده است.
شگفتانگیزتر آن است که بلاشر عقیده داشته که پیامبر اسلام در زمان حیات خود، به تهیۀ مصحفی که جامع آیات قرآنی باشد اهتمام نورزید و دلیل این کار را چنان میپندارد که شاید پیامبر و یارانش اقدام بدان عمل را «کفر» میدانستند!! چنانکه مینویسد:
Peut-etre Mahomet et ses contem porains considererentils comme sacrilege une enterprise qui aurait a creer sur terre une copie de l’archetype de l’ecriture.[18]
یعنی: «شاید محمد و معاصرین او، مبادرت به کاری را که منجر به ایجاد نسخهای از معیار کتاب آسمانی شود، کفر میدانستند»![19].
آیا هیچ دانشمند محقّقی احتمال میدهد که گردآوری آیات الهی از دیدگاه کسی که خود را پیامبر خدا میداند، کفر باشد؟! شک نیست که کفر و الحاد از ستیز با خداوند و آیات او سر میزند، نه از اهتمام در گردآوریِ آیات إلهی و حمایت از آنها.
اما اینکه بلاشر در شگفتی فرو رفته که چرا پیامبر گرامی اسلام در روزگار خود به تهیّۀ مصحف جامعی دستور نداد؟ باید دانست که در عصر پیامبر ج آیات قرآنی پیاپی نازل میشد و رسول خدا فرمان میداد تا کاتبان مخصوص، چون علی و عثمان و زیدبن ثابت و دیگران، آنها را بر روی قطعات پوست و سنگهای نازک و استخوان شانۀ شتر… مینوشتند تا آنجا که پیامبر ارجمند در روزهای آخر از عمر شریفش، اعلام داشت که تمام قرآن را در میان مسلمانان نهاده و رسالت خود را ادا نموده است. چنانکه در خطبۀ مشهور «حجة الوداع» که با اسناد بسیار و از طرق غیرقابل انکار گزارش شده، در حضور هزاران مسلمان فرمود:
«فأعلموُا أیّها النّاسُ قولي، فإنّي قدْ بلّغتُ وتركتُ فیكم ما إنِ اعتصمتمْ بهِ فلنْ تضلّوا أبداً أمراً بیّناً، كتابَ اللهِ و …»[20].
یعنی: «ای مردم، سخن مرا دریابید که من پیام خدا را رساندم و در میان شما چیزی نهادم که اگر بدان چنگ در زنید هرگز گمراه نخواهید شد، امری است روشن، کتاب خدا است و …».
شگفتا! که پیامبر اسلام در میان چندین هزار مسلمان فریاد میزند که: «من کتاب خدا را در میان شما نهادهام» ولی بلاشر عقیده دارد که پیامبر چنین کاری نکرده است.
اگر مقصود این است که چرا در عصر رسول خدا ج آیات قرآن در یک جا گرد نیامد و در میان دو جلد قرار نگرفت؟ البته این کار در زمانی که پیامبر اکرم در میان امّت به سر میبرد و آیات قرآنی به تدریج نزول مییافت و سورهها همگی بسته نشده بودند، مقدور نبود اما پس از اکمال دین و اتمام نعمت و رحلت رسول اکرم ج قرآن از روی مدارک موجود (که در عصر پیامبر تهیه شده بود) گردآوری کردند. به قول حارث محاسبی در کتاب «فهمُ السّنن»:
«كتابةُ القرآنِ لیستْ بمحدثةٍ فإنّهُ ج كانَ یأمرُ بكتابتهِ ولكنّهُ كانَ مفرّقاً في الرّقاع وَالأكتافِ والعسبِ فإنّما أمرَ الصّدیقُ بنسخِها منْ مكانٍ إلی مكانٍ مجتمعاً وَكانَ ذلك بمنزلةِ أوراقٍ وجدتْ في بیتِ رسولِ الله ج فیها القرآنُ منتشراً فجمعها جامعٌ وربطَ بخیطٍ حتی لا یضیعَ منها شيء»[21].
یعنی: «نوشتن قرآن (پس از پیامبر) کار تازهای نبود زیرا پیامبر خود به نگارش آن فرمان داد لیکن قرآن بر روی رقعهها و استخوانهای (شانۀ شتر) و شاخههای درخت خرما به طور پراکنده نگاشته شده بود و (ابوبکر) صدّیق دستور داد تا آنها را از این مکان و آن مکان برگیرند و در یک جا گرد آورند و این کار، به منزلۀ آن بود که برگهای پراکندهای را در خانۀ پیامبر بیابند که بر آنها آیات قرآن نوشته شده باشد، آنگاه کسی همه را گرد آورد و با رشتهای بربندد تا هیچ چیزی از میان نرود».
نمونۀ دیگر از خطاهای بلاشر آن است که وی ادّعا دارد همشهریان پیامبر اسلام پیش از آنکه پیامبر به رسالت برخیزد، از داستانهای قرآنی باخبر بودند! و در مقدمهای که بر قرآن نگاشته در این باره مینویسد:
Tous ces recits etaient connus et les adversaries du prophete avaient beau jeu de S’exclamer ironiquement en les entendant: ce sont la les histories des Ancetres! l’important etait de considerer l’usage nouveau qu’en faisait le coran. dans ce livre, chacun de ces recits deviant un argument.[22]
یعنی: «تمام این داستانها (داستان هود و نوح و موسی و ابراهیم) در آن زمان معروف بود و مخالفان پیامبر خیلی خوب میتوانستند با شنیدن آنها ریشخندانه به پیغمبر بگویند: اینها چیزی نیست جز اساطیر الأوّلین! اهمیّت مطلب، بیشتر در نوع جدید به کار بردن به وسیلۀ قرآن بود. در این کتاب هریک از داستانها در هریک از موارد، خود تبدیل به استدلالی میشود»[23].
اگر بلاشر در قرآن کریم دقت بیشتری کرده بود، به خود اجازه نمیداد که قوم پیامبر اسلام را از تمام داستانهای قرآنی آگاه شمارد. زیرا به عنوان نمونه، قرآن پس از داستان نوحu به صراحت میگوید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾ [هود: 49].
«اینها از اخبار غیب است که به سوی تو وحی میکنیم، و پیش از این، نه تو آنها را میدانستی و نه قومت از آنها آگاهی داشتند».
و روشن است که اگر قوم پیامبر از ماجرای مزبور باخبر بودند، قرآن مجید هرگز نمیتوانست چنین ادعایی را در میان آنها مطرح سازد. بنابراین، آنچه بلاشر میگوید که: «در این کتاب، هریک از داستانها… تبدیل به استدلالی میشود» هرچند سخن درستی است ولی متأسّفانه با ادّعای نادرستی همراه شده است.
روی هم رفته در سخنانی که از بلاشر آوردیم، چند هدف دنبال میشود:
اول آنکه پیامبر اسلام، ناخوانا و نانویسا نبوده است!
دوم آنکه در قصص قرآنی سخن تازهای که قریش از آنها آگاه نباشند، نتوان یافت!
سوم آنکه قرآن مجید در روزگار نزولش تأثیر مثبتی بر ادبیّات عرب ننهاد!
و این هر سه ادعا، از ریشه باطل است و دلایل عقلی و تاریخی فراوانی برخلاف آنها وجود دارد.
لغزشهای بلاشر در ادب عربی و معارف اسلامی فراوان است و ما به ملاحظۀ طولانینشدن سخن، در اینجا به همین اندازه بسنده میکنیم.
پاورقی:
[1]– به صفحات 105 و 106 از کتاب: «أبوطیّب المتنبّی، دراسة في التاریخ الأدبی» اثر بلاشر، ترجمه دکتر ابراهیم الکیلانی، چاپ لبنان نگاه کنید.
[2]– در آستانه قرآن، اثر بلاشر، ترجمه دکتر محمود رامیار، چاپ تهران (مقدمه، ص 3).
[3]– مانند آنکه بلاشر در ترجمه خود از قرآن کریم، «سورة البقرة» را به “Sourate la Genisse” برگردانده که به معنای سوره «ماده گاو» است. ولی حرف تاء در آخر واژه «البقرة» علامت تأنیث نیست بلکه بر «وحدت» دلالت میکند و «البقرة» به معنای «یک گاو» میآید (مانند: الشجرة و الثمرة و امثال اینها) از اینرو در متن قرآن کریم (در خلال داستان گاو بنیاسرائیل) گاهی حرف تاء از آخر کلمه حذف شده و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا﴾ [البقرة: 70]. و نیز تعبیر «خصاءُ البقرة» که خود بلاشر در لغتنامهاش (ج 2، ص 747، چاپ پاریس) آورده، به معنای «اخته کردن یک گاو» میآید که اگر در این ترکیب، البقرۀ به معنای «ماده گاو» بود، بدیهی است که ترکیب نادرستی از کار در میآمد زیرا گاو ماده را اخته نمیکنند! در واژهنامه عربی «أقربُ الموارد» نیز میخوانیم: «البقر، اسم جنسٍ والبقرة تقعُ علی الذّكرِ والأنثی وإنّما دخلته الهاءُ علی أنّهُ واحدٌ من جنسٍ». یعنی: «البقر، اسم جنس است و البقرۀ، بر گاو نر و ماده اطلاق میشود و هاء (یا تاء) در آخر لفظ بقرۀ، تنها از آن رو در آمده که بر یک رأس از جنس گاو دلالت کند».
[4]– le Coran p. 466 (Paris-1949)
[5]– Introduction au coran. P. 10 (Paris-1991)
[6]– تاریخ ادبیّات عرب، اثر رژی بلاشر، ترجمه دکتر آ. آذرنوش، ج 1، ص 17 (از مقدمه مؤلّف)، چاپ تهران.
[7]– نهایة الأرب فی فنونالأدب، اثر شهابالدّین احمد نویری، ج 4، ص 104، چاپ مصر.
[8]– ترجمه بیت، از نویسنده این مقاله است.
[9]– مترجم عربیِ کتاب، عبارت بلاشر را چنین ترجمه کرده است: «وَفي الحقِّ فإنَّ التأثیراتِ الإسلامیة في هذا العملِ الشّعريٌّ تبدو بدیهیّةً ولا ندري كیفَ تكون غیرَ ذلك في أشعارِ رجُلٍ كانَ یعتبرُ مادحُ الإسلام؟» (تاریخالأدب العربی، ص 349، چاپ بیروت).
[10]– تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آ. آذرنوش، پاورقی صفحه 17 از مقدمه.
[11]– مترجم عربیِ کتاب نیز با مترجم پارسی، هماهنگ است و مینویسد: «لم تحدثْ رسالةُ محمّدٍ انقطاعاً في مفاهیمِ الشُّعراءِ السّابقینَ والّلاحقینَ الّذین جاءُوا عقبَ الإسلامِ مباشرةً» (تاریخ الأدبالعربی،
ص 13).
[12]– تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص 131. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص 107.
[13]– تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص 276. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص 205.
[14]– تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص 105. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص 92.
[15]– در آستانه قرآن، اثر بلاشر، ترجمه دکتر محمود رامیار، ص 76.
[16]– هرچند علی در هیئتی که عثمان برای کتابت قرآن تعیین کرد شرکت نداشت ولی آثار موثّقی که رسیده نشان میدهد که آن حضرت در زمان خلافت خود، به اصلاح مصحفها نپرداخت و کار عثمان را صریحاً تأیید نمود چنانکه فرمود: «لوْ كنتُ الواليَ وقتَ عثمانَ لفعلتُ في المصاحفِ مثلَ الّذي فعلَ عثمانُ» (المصاحف، اثر سجستانی، ص 23، چاپ مصر و مدارک دیگر …) یعنی: «اگر در روزگار عثمان، من والی بودم همان کاری را که او درباره مصحفها کرد من نیز میکردم».
[17]– در آستانه قرآن، ص 74.
[18]– Introduction au coran. P. 25 (Paris-1991)
[19]– با استفاده از ترجمه آقای دکتر رامیار در ص 42 از کتاب «در آستانه قرآن».
[20]– سیره ابن هشام، ج 1، ص 604، چاپ مصر و تاریخالأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 3، ص 151، چاپ مصر و الموطّأ، اثر مالکبن أنس، ج 2، ص 208، چاپ مصر و مدارک دیگر …
[21]– الإتقان في علوم القرآن، اثر جلالالدین سیوطی، ج 1، ص 58، چاپ مصر.
[22]– Introduction au coran, p. 180, 181
[23]– با استفاده از ترجمه آقای دکتر محمود رامیار در ص 153 از کتاب «در آستانه قرآن».
=================================
نقد آثار خاورشناسان
نوشته: مصطفی حسینی طباطبایی
منبع: islahnet.co