«فاشیسم چیست؟ فاشیست کیست؟»

پیروان آرمانگرای فاشیسم، آنرا جنبشی میخوانند به رهبری گروهی از نخبگان قهرمان، متعهد، منضبط و آماده هر نوع عملی به منظور نجات کشور و از صحنه خارج کردن دشمنان مردم.
گفتمان فاشیسم مخالف “دموکراسی پارلمانی” است و “حقوق مدنی و سیاسی” شهروندان را انکار میکند، با این استدلال که مردمسالاری و رقابت آزاد “اتحاد واقعی” جامعه را به هم میزند و به همین دلیل فاشیستها عاشق جامعه خلقی(volk community) و تودهایاند که حتیالامکان فاقد نهادهای مدنی باشد.
فاشیستها “شهر” را مامن روحیه تسامحی پوچانگارانه و بیبهره از سنت، عقیم، جایی برای کسب ثروتهای بادآورده و بدون کار و زحمت، محل طبیعی رشد مکاتب انحرافی، دچار انحطاط اخلاقی، بیحرمتی نژادی[مذهبی] و اختلاط شیوههای زندگی میخوانند و شاید به آن دلیل که در شهرهای بزرگ صاحب رای کمتری هستند، بر فرهنگ فئودالی تاکیید میکنند و “انجام وظیفه” را بر “احقاق حق” مقدم میداند. در ایدئولوژی فاشیسم اشاراتی شورانگیز به قبیلهگرائی تخیلی، بدوی و مبتنی بر روحیه جنگجوئی رزمندگان عصر فئودالیته دیده میشود. به همین علت طرفداران این عقیده شبه مذهبی، همبستگی مصممانه، فداکاری قبیله خواهانه و رفتار پرخاشگرانه و ستیزهجویانه خلقی را تشویق میکنند.
به عقیده نظریهپردازان فاشیسم مبارزه اجتماعی، به تنهائی، انسان را از بربریت منحط پارلمانتاریستهای خود فروخته، دموکراتهای ابله و انسانگرایان بزدل پاک میکند. بر همین مبنا، آنان از خشونت فرقهای مبتنی براتحاد گروهی آرمانخواهانه که با عملیات انقلابی منافع خصوصی را به منظور تحقق یک اسطوره اجتماعی با تحولی ویرانگر قربانی میکنند، تجلیل میکنند.
فاشیسم حل مسائل اجتماعی را با شیوههای ساده و بدون در نظر گرفتن شرایط، تحولات و مناسبات اجتماعی تبیین میکند. ریشه این دیدگاه را باید در عدم درک فاشیستها از تنوع، پیچیدگی و تحولات جهان معاصر و عدم تسامح درباره مظاهر آن جستجو کرد. نگاه امنیتی و نظامی به همه عرصههای زندگی و کاربرد “زور” و “حذف خشونتبار علیه توطئهگران” به مثابه تنها راهبرد پیروز سخن اول گفتمان فاشیسم است؛در واقع فضائل پیشینیان فقط با اعمال زور و خشونت حفظ میشود.
فاشیسم در جوامعی گسترش مییابد که نخبگان سنتی حاکم در برابر دگرگونیهای اجتناب ناپذیر اجتماعی که زمینهساز پیدایش انواع اندشهها، ارزشها، نهادها و نیروهاست، احساس درماندگی میکنند. به عبارت دیگر آنان، در جوامعی رشد میکنند که طبقات یا قشرهای محافظهکار قدیمی هنوز قدرتمندند، اما در اثر دگرگونیهای پرشتاب و مدرن اجتماعی، در معرض تهدید قرار گرفتهاند.
فاشیسم “محافظهکاری سنتی” نیست، بلکه “محافظهکاری انقلابی” است که با ایجاد “وحشت سازمان یافته” و اعمال کنترل بر تمام عرصههای حیات اجتماعی اعتقاد دارد. به باور فاشیستها اعمال خشونتهای نامنظم و سازمان نیافته استبداد کهن پاسخگوی بالندگی ارزشها، نهادها و نیروهای عدالتخواه و آزادیطلب نیست. آنان “سنگدلی هولانگیز” و “نظامی کردن سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع” را روش حل مسائل مختلف میخوانند و با به راه انداختن خشونتهای خیابانی و کنترل فراگیر، سد محکمی در برابر اشخاص و احزاب دموکرات و منتقدان و مخالفان اقتدارگرایی ایجاد میکنند.
بر این مبنا فاشیسم را نمیتوان “آخرین نفسهای سرمایهداری انحصاری” خواند، بلکه بهتر است آنرا “واپسین تلاشهای محافظهکاری” در حفظ انحصاری قدرت و موقعیت خود نامید. زیرا درست است که محافظهکاران سنتی نه تروریستاند و نه توتالیتر، اما فاشیسم با سوء استفاده از هراس و نارضایتی آنان و با تکیه بر اراده، انضباط، خشونت و سختکوشی رضایت و یا دست کم سکوت محافظهکاران سنتی را جلب میکند تا ارعاب را نهادینه و کنترلهای همه جانبه را توجیه نماید. رعب و وحشتی که فاشیستها برای حفظ ارزشها و منافع محافظهکاران لازم میخوانند.
فاشیستها با وجود افراطی و عوامپسند کردن اندیشههای محافظهکاران سنتی، هرگز خود را حامی نخبگان مرتجع قدیمی نمیخوانند، چون قصد ارضای جاهطلبی و فریب تودهها را دارند. بنابراین معمولاً با اندیشه و شعارهای بلند پروازانه و عدالتطلبانه حرکت خود را آغاز میکنند، اما به محض کسب قدرت حامی منحطترین قشرها و تبعیضآمیزترین مناسبات اقتصادی و اجتماعی میشوند. آنان که خود را عاری از تعلقات و خودخواهیهای فردی و طبقاتی و مادی میخوانند، اما در عمل از منابع هنگفت قشرها و طبقات ثروتمند حمایت میکنند.
«رادیکالهای فریبدهنده» صفت مناسبتری برای آنان است تا((طغیانگران خرد ستیز)).
به نقل از وبلاگ: پرهام فاشیست.