لیبرالیزم از خدا ستیزی تا خون خواری

نوشته: محمد فاروق ناطق
ترجمه: قاسم محمدی
لیبرالیزم دشمن سرسخت هر نوع فکر، اندیشه، خیال و عملیست که بر خلاف آزادی بی لجام نفس انسانی قد علم کند. لبرال، از واژه انگلیسی (Liberty) به معنای آزادی مطلق و خود مختاری و از واژه لاتینی لایبر به معنای آزاد و خود مختار گرفته شده است.
این واژه در عصر حاضر به یک اصطلاع مشهور تبدیل شده است. اصطلاحی که در تضاد علنی با خدا و تدین و به مفهوم آزادی مطلق از دین شناخته میشود.
پس از آنکه در جوامع اروپایی برای سده های متمادی تصور و تشریح نا درست دین و استفادهجوییهای غلط رجال دینی سبب واکنشهای منفی مردم در قبال دین شد، نهضت مردمی مخالف با تصورات دینی رجال کلیسیا نیز شکل گرفت. کسانیکه برخلاف تصورات رجال دینی قیام نمودند، با وجود که خود از پدر و اجداد مسیحی بودند، بجای کار برای اصلاح جوانب تخریب شده توسط رجال دینی یکسره همه مسیحیت را مردود شمرده، آنرا از دست اندازی در کارهای اجتماعی، اخلاقی و قانونگذاری منع کردند. شکست نصرانیت در اروپا، دروازه را بروی تصورهای بشری برای زندگی باز نمود. این خلای فکری با خیالات بشری متفرق پر شد. همین نهضت مردمی که بیرق بغاوت بر علیه دین را بلند نموده بود، دست تاراج به سزمین های زیادی دراز نموده، نظام خود را در آنها قایم کرد. اساس نظام در این سرزمین ها همان خیالات بشری متضاد با تدین بود. در سرزمین های اسلامی که زیر قبضه نهضت دینستیزانهی لیبرالیزم رفته بود، بعضی مسلمانها نیز از این فکر متاثر شده، علمبردار آن شدند.
تنها نصرانیت در مقابل لیبرالیزم زانوی شکست به زمین نزد، بلکه از تاویزم و کنفیوشیزم چین گرفته تا شنتوایزم، بوداییت و هندویزم هندستان همه در مقابل این تخیلات رنگین بشری رو به شکست شدند. از مذهب بوایی منتشر در خاور دور گرفته تا کاشانه یهودان نژاد پرست، همه آن مذاهب که در میدان عمل کردار ژرفی برای جوامع نداشته اند، در مدت 60 سال گذشته چون درخت فرتوت در اثر طوفان لیبرالیزم زمینگیر شده، لجام کاروان زندگی را در عرصه های سیاسی و اجتماعی به لیبرالها واگذار نمودند. برای همین تمام نیروی لیبرالیزم در حال حاضر متوجه یگانه دینی شده است که در این مدت با قوت کافی در برابر طوفان پرطلاطم آن ایستادگی نموده است. این دین همان اسلام راستین است، که بیرق مبارزه آن را مسلمانان حقیقی در مقابل لیبرالیزم به گونه متین استوار نگه داشته اند.
لیبرالیزم مقدمه دهریت
این یک حقیقت روشن است که سلسلهجنبانهای اساسی لیبرالیزم در اروپا، افراد ملحد و دهری بوده اند. لیبرالیزم در اصل مقدمه الحاد و دهریت میباشد. بلکه لیبرالیزم در حال حاضر یک مذهب الحادیست. هر فرد لیبرال بالقوه یک عنصر محلد و دهری میباشد. برای اینکه آزادی مطلق از قید دین و فرمان خدا، در مرحله اول، از نگاه نظری و بعدا از نگاه عملی، به انکار خدا منتهی میشود. در تمام کشورهای که نظامهای دینی ندارند (کشورهای سنکندویا، آلمان، هالند، شرق آسیا و چین)، در سال های آخیر تعداد افراد معروف به دهری بسیار زیاد شده است. درصد آنها در امریکا اکنون 5% میباشد. به اساس آمار (گیلپ انترنیشل)، 11 درصد افراد مربوط به 65 کشور، دهریت را اختیار نموده اند. هر فردی که به لیبرالیزم روی میآورد در قدم نخست پیوند خود را با دین و مذهب قبلی اش قطع میکند. آنها شعایر مذهب قبلی خود را به مسخره میگیرند. افراد برجسته دین را تمسخر نموده، حتی در صورت ممکن با توسل به سلطه حکومت در پی تصفیه جسدی آنها میشوند.
فرار از حقیقت
از مقولههای مشهور لیبرال ها این است: «دین آزادی انسان را محدود و یا ختم میکند». اما هدف اساسی این مقوله چیست؟ آنها در حقیقت میگویند که خدا تنها یک تصور ساخته خیال خود انسانهاست و همین خیال واهی آزادی انسان را فسخ میکند. به گمان آنها، لیبرالها در تلاش اند تا خود و همه را از قید همین خیال و همین بند بیجا رها سازند.
در اینجا سخنی روشنی وجود دارد که این لیبرالها، در باره آن خود را قصدا به نادانی و نافهمی میزنند. این سخن به گونه زیر است. از نگاه بیولوجی، انسان موجودیست حیوانی، اما با وجود حیوانی بودن یک موجود اخلاقی نیز هست و همین اخلاقی بودن ویژگی اساسی انسان میباشد. شناخت خوب و زشت در وجود انسان، و توانای انتخاب خوب و رد کردن بدی، دلیلی محکمی بر این است که انسان حیوان محض نیست.
در میان انسان و حیوان فرق بزرگ وجود دارد. انسان شعور دارد. آنچه را که در ماحولش میگذرد درک میکند. خودش را میشناسد. توان آنرا دارد که خود را تبارز دهد. انسان فطرتا توانایی این را دارد که اشیای اطراف خود را به تجزیه بگیرد. علایق آنها را درک کند. اما این استعداد در حیوان وجود ندارد.
این استعدادهای بشری از طفولیت تا جوانی در حالت نمو میباشد، در صورتیکه چنین چیزی در باره حیوان صدق ندارد. انسان دارای «وجدان» میباشد. وجدان توانایی این را دارد که بدون هر نوع فشار بیرونی و یا قانونی، خواهشات حیوانی را زیر سیطره نگه داشته انسان را از کار غلط دور نگه دارد. برعکس در حیوان چیزی به نام وجدان وجود ندارد.
همانند هر دین دیگر، اسلام نیز در برگیرنده قانون میباشد. قانونی که تطبیق آن در میدان واقع باید مانع بدی شود. اما آنچه اسلام را متمایز میسازد این است که، این دین در تلاش همنوا سازی زندگی انسان به اساس ارزشهای اخلاقی میباشد که آنرا الله متعال در تطابق با وجدان آدمی برای بشر مقرر نموده است. ارزشهای اخلاقی موجود در جهان امروز پرداخته کدام میمون و یا حیوان انساننما نیست. این همه آموزههای دین الهی میباشند. جای شگفت است که موقف و برنامه تمام پیامبران خدا، در تمام ادوار تاریخ، پیرامون ارزشهای اخلاقی همیشه یکسان و همنوا بوده است. آنها در این عرصه میثرات مشترک به بشریت گذاشته اند. تمام این پامبران اساس آموزههای خود را، نه بر «تهداب قانونی»، بلکه بر شالوده ارزشهای اخلاقی و ندای وجدان گذاشته اند. با وجودیکه در صورت ضرورت حتمی، استعمال تعزیر را نیز مجاز کرده اند.
نمونههای زیادی از زندگی یاران با وفای رسول الله صلی الله علیه وسلم و شخصیتهای دیگر تاریخ اسلامی وجود دارد. سایه زندگی آنها سخنگوی خوبیست برای بیان این حقیقت که، این بزرگان بدون کدام قدغن قانونی و یا ترس سزا و تنها بخاطر ندای وجدان و ایمان به خدا و روز آخرت تابلوی از نظم و قانونمداری بودند. مسلمانان حقیقی امروزه نیز همان ارزشها را به جان و دل نگه داشته اند. تا اکنون نیز پیمانه جرم و جنایت در کشورهای اسلامی نسبت به کشور های لیبرال خیلی کم است. انگیزه آن همان نظمپذیری داخلی مسلمانها میباشد، که دین اسلام آنرا به ارمغان آورده است. کشورهای که با آمار بلند جرم و جنایت سردچار اند برای مهار این وضع، قوانین جدید و فرامین تازه به میان میآورند. برای تطبیق آن نیروی بشری و غیر بشری زیادی معین میکنند. سببش این است که در پی کمرنگ شدن دین در این جوامع، کشش وجدان و محاسبه نفس بی اثر شده است. در کشورهای که، کار دین از سیاست دور شده و آموزشهای اخلاقی و دینی از مسؤولیتهای حکومتی شناخته نمیشود، یگانه گزینه آنها برای مهار جرم و جنایت نیروی مادی میباشد.
نتیجه خدا فراموشی
برای روشن شدن موضوع یک جنگل را تصور کنید. جنگلی که در آن حیونات، آزادانه رفتار دارند و در آن برای بقای خود در میان هم شکار و کشمکش میکند. حیوان شکاری فقط یک هدف دارد. میخواهد گرسنگی اش را دفع کند. هیچ قید و بند اخلاقی را نمیداند. گروهی از شیرها در جنگل جمع شده برای دفاع و بقای خود تلاش میکنند. این شیرها زندگی با همی دارند. تا حدی منافع همدیگر را نیز مراعات میکنند. اما زمانیکه فرصت تعامل با دیگر حیوانات پیش میآید؛ تمام آنها فقط و فقط برای منفعت خود فکر میکنند. همه در پی سیر کردن شکم خود میباشند. با هیچ حیوانی دیگر نرمی نمیکنند. چرا؟ چون حس اخلاقی ندارند. آنچه پس از طرح این منظره جلب توجه میکند، این است که به اساس نظریه داروین «انسان نیز حیوان محض است».
به کشورهای که خود را لیبرال میگویند نگاه کنید. همین ها اند که از دو صد سال به این سو جهان را به یک جنگل تبدیل کرده اند. همین کشورهای اروپایی و امریکا تنها برای منافع قومی و گروهی به اندازهی انسان قتل کرده اند که، تعداد آن به مراتب بیشتر از انسان های قتل شده در طول تاریخ میباشد. کشورهای اروپایی بخاطر بدست آوردن داشتههای آسیا و افریقا حملات وحشیانهی زیادی را راه اندازی نموده ملیون ها ملیون انسان را قتل نمودند.
یک نمونه آن فرانسه است. در میان سالهای 1830 تا 1847 میلادی، در الجزایر هر انسان و غیر انسان را که سر راه اشغال قرار میگرفت تباه و نابود میکرد. صدها هزار زن را بی عفت کردند. صدها هزار مرد را قتل نمودند. امریکاییهای فعلی (کسانیکه اصلا از قاره امریکا نبودند، بلکه از اروپا به آنجا رفتند)، پس از رسیدن به امریکا، صدها هزار باشنده اصلی آنرا، که در تاریخ به نام هنود سرخپوست مشهور اند، قتل عام کرده، نام و نشان آنها را محو کردند. در جنگ اول و دوم جهانی معلوم شد که لیبرالها هنگام استعمال قوت، کمتر از هیچ حیوان درنده عمل نمیکنند. حمله اتومی به چاپان هم به کسی پوشیده نیست. در این حمله که افتخار آن به امریکا میرسد، در دو شهر هیروشیما و ناکازاکی جاپان تقریبا صد و پنجاه هزار نفر کشته شدند. صدها هزار زخمی و بیمار شدند.
در جنگ جهانی اول (1914-1918میلادی)، تقریبا 37 ملیون انسان و در جنگ دوم جهانی (1939-1945)، تقریبا 60 ملیون انسان کشته شدند. همه این، نتیجه آتش افروخته لیبرالیزم بود. پس از جنگ دوم جهانی و با وجود قوانین ملل متحد و شورای امنیت، امریکا بالای ویتنام حلمه نموده، در مدت 20 سال جنگ (1955-1975)، اضافه تر از 2 ملیون انسان را قتل نمود. در حلمه شوروی بالای افغانستان یک ونیم ملیون انسان کشته شد. در نتیجه حمله امریکا به عراق تا اکنون 5 صد هزار نفر کشته شده است. در جنگ سوریا تا اکنون بیشتر از 2 صد هزار نفر کشته شده است.
آیا همین تاریخ خونین دو صد ساله درسی خوبی نیست. آیا همین تاریخ گواه این حقیقت نیست که وقتی انسان خدا را فراموش نموده از حدود دین خود را رها میکند، به یک حیوان وحشی تمام عیار تبدیل میشود؟
جای شگفت است و بسیار هم جای شگفت. چون همین انسانهای که در طول دو صد سال گذشته جز خون و خرابه، هدیهی دیگری نداشته اند، پس از این همه ظلم و بربریت دعوای رهبری انسانیت را میکنند. بدون شرم از اخلاق سخن میگویند. بدون شرم مخالفین خود را بنیادگرا میگویند. بدون شرم مخالفین خود را افراطی میگویند. بدون شرم مخالفین خود را دهشتگرد میگویند.
این لیبرالها معیار آزادی فکری خود را بهانهی برای ستیزه با آموزههای اسلام وتوهین به ساحت رسول اسلام میسازند. آنها در صورتیکه بسیاریها را بخاطر توهین حکومت سزا میدهند؛ اما در مقابل توهین به رسول اسلام صلی الله علیه وسلم، آزادی نظر را بهانه میآورند. آیا این معیار منافقانه و دوگانه نیست؟ آیا این انصاف است؟
به نقل از: اصلاح آنلاین