مهمترين رويدادهاي بعد از فتح مکه تا وفات رسول الله صلياللهعليهوسلم (2)

ب- شکستن بتها
حضرت ابراهيم عليهالسلام -که بعد از نوح به وي «ابو الانبياء» گفته شده است- از جمله کساني بود که با بتپرستي قومش مبارزه ميکرد و اين مسير را تا جايي ادامه داد که بنا به روايت قرآن کريم قومش تصميم گرفتند وي را در آتش بسوزانند، هنگامي که به سوي مکه آمد پسرش اسماعيل عليهالسلام را به همراه مادرش در آنجا گذاشت و خود بازگشت، هنگاميکه اسماعيل عليهالسلام جوان شد، اين پدر و پسر با هم کعبه را بنا نهادند، تا خانهاي باشد که در آنجا الله جلجلاله عبادت شود و مردم به سويش حج کنند، با گذشت زمان فرزندان اسماعيل که مورخان آنها را عرب «مستعربه» نام نهادهاند زياد شدند و همچنان از عبادت بتها و معبودهاي ساختگي بهدور بودند، بعد از چندي رسمي در بينشان پيدا شد که هر کس به قصد سفر به سوي مکه ميآمد هنگام بازگشت سنگي از سنگهاي حرم را به نشانة احترام و شوق وعلاقة زياد به حرم و مکه با خود ميبرد، کمکم اين کار برايشان جالب تمام شد و آن تکهسنگها را ميگذاشتند و مانند کعبه به دورشان طواف ميکردند، و به آن تبرک ميجستند و اين نشان محبت و شوقشان به حرم بود، اين کارها همچنان ادامه پيدا کرد تا اين که «عمرو بن لُحي» پرستش بتها را عملاً در بينشان رواج داد -بنا به آن چه گفته ميشود اين واقعه پنجصد سال پيش از بعثت نبوي بوده- او اولين کسي بود که دين اسماعيل عليهالسلام را تغيير داد، مسأله اين گونه شروع شد که وقتي اين شخص توانست قبيلة «جرهم» را از مکه و اطراف آن بيرون راند خود متولي پردهداري خانه شد، بعد از چندي گرفتار بيماري شديدي گشت، عدهاي برايش گفتند: در سرزمين بلقاء شام چشمة آب گرمي است که اگر به آنجا بروي شفا خواهي يافت، او نيز حرکت کرد و به آنجا رفته در آن چشمه حمام کرد و صحت يافت، مردم آن سرزمين را ديد که بت ميپرستند به آنها گفت: اين چه کاري است؟ گفتند: ما به کمک اينها طلب باران ميکنيم و بر دشمنان پيروزي ميطلبيم؛ از آنها خواست براي او هم از اين بتها بدهند، و سپس بت را به مکه آورد و در جايي اطراف کعبه نصب کرد، بعد از آن پرستش بتها در جزيرة العرب انتشار يافت، تا جايي که هر خانه از مردم مکه براي خود بتي داشتند که آن را ميپرستيدند، وقتي فردي قصد سفر داشت آخرين کاري که در خانهاش انجام ميداد دست کشيدن و تبرک جستن به بت بود، و هرگاه از سفر باز ميگشت نيز اولين کاري که ميکرد دست کشيدن بر بت بود.
بعد از چندي عربها به عبادت بتها علاقة شديدي پيدا کردند تا جايي که بعضي براي بتهايشان عبادتگاه ميساختند و آن که نميتوانست چنين کند بتي را براي خود ميگرفت و اگر بر اين دو کار قادر نبود سنگي را در مقابل حرم يا هر جايي که ميپسنديد نسب ميکرد و مانند کعبه به دورش طواف مينمود، مسافران هنگامي که در سفر در جايي منزل ميزدند چهار سنگ را مييافتند از ميان آنها بهترينش را براي خود خدا ميگرفتند و سهِ ديگر را ديگدان ميساختند تا بر آن چيزي بپزند، و هنگام حرکت همه را از جمله خداي خود را ترک ميکردند و وقتي در جايي ديگر فرود ميآمدند باز همان کار را انجام ميدادند.
عربها سه بت بزرگ داشتند که برايشان خيلي اهميت داشت و حتي به سويشان حج ميکردند و برايشان قرباني ميدادند، قديميترين آنها «منات» بود که در ساحل بحر در ناحية مشلل در قديد، -مکاني بين مکه و مدينه- نصب شده بود، و تمام عربها آن را بزرگ ميشمردند، اما بيشترين احترام را به اين بت دو قبيلة «اوس» و «خزرج» داشتند، هنگامي که رسول الله صلياللهعليهوسلم در سال هشتم هجرت جهت فتح مکه حرکت نمود، علي رضياللهعنه را فرستاد تا آن را سرنگون کند، او نيز آن بت را منهدم کرده و چيزهايي را که با خود داشت نزد پيامبر صلياللهعليهوسلم آورد، از آن جمله دو شمشير بود که حارث بن ابيشمر غساني پادشاه غسان آنها را به اين بت هديه کرده بود؛ اين حارث همان کسي بود که نامهرسان پيامبر صلياللهعليهوسلم (حارث بن عمير ازدي رضياللهعنه) را به قتل رسانده بود، وقتي نامة رسول الله مبني بر دعوت به سوي اسلام را برايش تقديم نموده بود؛ حارث تنها نمايندة پيامبر صلياللهعليهوسلم بود که بقتل ميرسيد.
دومين بت «لات» بود که در طايف قرار داشت و به شکل يک صخرة مربع بود، قريش و تمام عربها آن راتعظيم ميکردند؛ زماني که نمايندگان ثقيف بعد از بازگشت رسول خدا صلياللهعليهوسلم از مکه به مدينه نزدش آمدند از وي درخواست نمودند که تا سه سال ديگر «لات» را برايشان نگه دارد و نابودش نکند، پيامبر صلياللهعليهوسلم نپذيرفت، ولي آنها اسرار کردند و هر بار يک سال کم مينمودند تا اين که بالآخره از رسول خدا صلياللهعليهوسلم خواستند که لااقل يک ماه ديگر آن بت را برايشان نگه دارد، اما پيامبر صلياللهعليهوسلم نپذيرفت.
ابن هشام ميگويد: اسرار ايشان به اين دليل بود که ميخواستند خود را از شر بيخردان و زنان و کودکانشان ايمن سازند، چرا که اگر آنها مطلع ميشدند که بت را به مسلمانان تسليم کردهاند بر ايشان خشم ميگرفتند، و نميخواستند پيش از اين که مردمشان به اسلام داخل شوند بت آنها را منهدم سازند، اما رسول الله صلياللهعليهوسلم اين قضيه را نپذيرفت و ابوسفيان پسر حرب و مغيره پسر شعبه را فرستاد تا آن بت را سرنگون سازند، هنگاميکه مغيره با کلنگ بر بت ميکوبيد زنان ثقيف از خانههايشان خارج شده بودند و با حسرت و گريه و زاري به آن نگاه ميکردند و ميگفتند: واحسرتا بر آني که از ما در مقابل دشمنان دفاع ميکرد و بلاها را از ما دور ميساخت، ببينيد که اين لئيمان چگونه بدون هيچ دفاعي او را به سرنگوني سپردند و در راه محافظتش شمشير نکشيدند.
و اما سومين بت «عُزي» نام داشت که در سمت راست مسافران مکه به سوي عراق واقع ميشد؛ اين بت مخصوص قريشيان بود و ايشان آن را بسيار تعظيم مينمودند، و هنگامي که قرآن در معرفي بتها، بديهاي آنها را به مردم آشکار ميکرد و اين بت و ديگر بتها را بد ميدانست، اين امر بر قريش بسيار سخت تمام ميشد، درجة تعظيم ايشان را ميتوان از گفتگويي دريافت که بين ابواحيحه و ابولهب رد و بدل شده است، ابواحيحه که همان سعيد بن عاص بن اميه بن عبد شمس بن عبد مناف بود در بستر مرگ افتاده بود که ابولهب به قصد عيادتش بر او وارد شد، ديد وي گريه ميکند، گفت: اي ابواحيحه چرا گريه ميکني؟ آيا به خاطر مرگي که چارهاي از آن نيست؟ جواب داد: نه، از اين ميترسم که بعد از من عزي پرستيده نشود! ابولهب گفت: به خدا قسم که در زمان زندگيات به خاطر تو او را نپرستيديم که بعد از مرگت به دليل نبود تو ترکش کنيم، ابواحيحه گفت: اکنون دانستم که جانشيني بعد از خود دارم!. و از اين که ديده بود ابولهب به اين شدت علاقمند پرستش بتها است خوشحال شد.
در سال فتح رسول خدا صلياللهعليهوسلم خالد بن وليد را دستور داد که برود و اين بت را منهدم سازد، هنگامي که خالد به آنجا رسيد، خادم اين بت دبيه پسر حرمي شيباني شروع به سرودن اشعاري در مدح بت و ذم خالد کرد و از خالد خواست که براي اين گستاخياش از عزي طلب بخشش کند تا گرفتار بلا نگردد، خالد در جوابش گفت: اي عزي تو را نميپذيرم و هرگز از تو طلب بخشش نميکنم چون ديدم که الله تو را پست و حقير ميداند. اين بت از چوب ساخته شده بود، با قيافهاي که موهايي پراکنده داشت و دستانش بر شانههايش گذاشته شده بود و در داخل يک درخت قرار داشت، خالد آن درخت را قطع کرد و بت آشکار شد، سپس ضربهاي بر فرقش زد و به اين ترتيب آن بت نابود گشت، هنگامي که اجراي دستور را به رسول الله صلياللهعليهوسلم خبر داد ايشان فرمودند: «عرب ديگر عزي نخواهد داشت، و هرگز بعد از اين پرستيده نخواهد شد». اين سه بت مشهورترين بتهاي عرب در جاهليت بودند که قرآن کريم نيز از آنها ياد کرده ميفرمايد:
{أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى. وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى} [النجم:19-20]
(آيا چنين ميبينيد كه لات و عزي. و منات، سومين بت ديگر [معبود شما و دختران خدايند، و داراي قدرت و عظمت ميباشند؟).
هنگامي که رسول الله صلياللهعليهوسلم در روز فتح مکه به بيت الحرام داخل شد ديد تصويرهايي از ملائکه و ديگران در آن آويزان است، و همچنين تصويري از حضرت ابراهيم عليهالسلام را ديد که در دستش تيرهاي فالگيري است و دارد با آنها فال ميگيرد، فرمود: «خدا اينها را بکشد شيخ ما ابراهيم را در حالي رسم کردهاند که دارد با تيرها فال ميگيرد، ابراهيم را با تيرهاي فالگيري چه کار؟»
{مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ} [آل عمران:67]
(ابراهيم نه يهودي بود و نه مسيحي، وليكن بر حق و منقاد خدا بود، و از زمرة مشركان نبود).
سپس دستور داد که تمام آن تصويرها را پاک کنند.
ابن عباس ميگويد: در روز فتح رسول الله صلياللهعليهوسلم در حالي که بر شترش نشسته بود وارد مکه شد، و در اطراف خانه حرکت کرد در آن هنگام دوروبر کعبه بتهاي زيادي بود که آنها را با سرب محکم کرده بودند، پيامبر صلياللهعليهوسلم با عصايي که در دست داشت به سوي بتها اشاره ميکرد و ميفرمود:
{جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا} [الإسراء:81]
(و بگو: حق فرا رسيده است و باطل از ميان رفته و نابود گشته است. اصولاً باطل هميشه از ميان رفتني و نابود شدني است).
سپس به سوي هر بتي که از روبهرو اشاره ميکرد آن بت به پشت ميافتاد و هر بتي را که از پشت به آن اشاره مينمود به روي در ميافتاد.
هنوز چند ماه از فتح مکه نگذشته بود که همة بتهاي سرزمين عربستان فروريختند و عبادت کنندههايشان به آنها کافر شدند، تا جايي که کساني که ديروز آنها را ميپرستيدند، امروز به خاطر آن اعمال احمقانه خجالت ميکشيدند که چگونه يک سنگي را که هيچ نفع و ضرري ندارد و هيچ حادثهاي از حوادث روزگار را مانع شده نميتواند، ميپرستيدند.
رسالت اسلام از همان روزهاي اولش به معرفي واقعيت اين بتها وخدايان پرداخت و عبادت آنها را کاري زشت و نابرابر خواند و مردم را در مقابل آن به دين فطرت، و عبادت الله خالق هستي و پرورگار عالميان فرا ميخواند، اما تمام جزيرة العرب و در پيشاپيش آن قريش با اين دعوت مقابله کردند و به نظرشان اين گفتهها بسيار عجيب ميآمد:
{أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ} [ص:5]
(آيا او به جاي اين همه خدايان، به خداي واحدي معتقد است؟ واقعاً اين چيز شگفتي است).
جزيرة العرب از اين دين جديد تکان خورد و پريشان شد و با تمام آن چه در دست داشت کوشيد با اين پيامبر دشمني کند و نابودش سازد، اما در آخر رسول الله صلياللهعليهوسلم بعد از بيستوسه سال نبرد پيهم پيروز شد، و پايتخت بتپرستي را فتح نمود، خدايانشان را سرنگون کرد و لشکرهاي اين خدايان را نابود ساخت، و به دسيسههاي بزرگانشان خاتمه بخشيد؛ آيا عقل ميپذيرد که تمام اين کارها در اين مدت کوتاه انجام شود، بدون اين که الله در پشتيباني اين دعوت قرار داشته باشد و برايش لشکرهايي را فراهم نمايد، و جنگهايش را هدايت کند!؟ در حالي که در ابتدا حتي يک نفر با رسول الله صلياللهعليهوسلم همراه نبود.
{وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى} [الأنفال:17]
(و [اي پيغمبر!] بدانگاه كه مشتي خاك به طرف آنان پرتاب كردي و خاك به چشمان ايشان فرو رفت، در اصل] اين تو نبودي كه [خاك را به سوي آنان] پرتاب كردي، بلكه خداوند [آن خاك را تكثير و به سوي ايشان] پرتاب كرد [و به چشمان آنان رساند).
محمد بن عبدالله صلياللهعليهوسلم به بدبختي فکرياي که بيش از پانصد سال بر عرب سايه افکنده بود خاتمه داد و عقل عرب را از زنجير بتپرستي و خرافات نجات داد، و شخصيت ايشان را از پستي و حقارت بتپرستي رها ساخت، دروازههاي جاودانگي را به گونهاي برايشان گشود که ديگر از آن خارج نشدند، و به راستي حقيقت بود آن چه محمد صلياللهعليهوسلم ميگفت: «ديگر عرب عُزي ندارد و هرگز بعد از اين عربها بت نخواهند پرستيد». جزيرة العرب با زندگي شرکآلود خويش وداع کرد، و عقل عربي به سن رشد خود رسيد، و هرگز بعد از آن نپسنديد که به طفوليت خود باز گردد، بيعقلي کودکانهاي که فرد را مجبور ميساخت پيشانياش را در مقابل پاهاي سنگي کور و کر بگذارد؛ بعد از وفات رسول اکرم صلياللهعليهوسلم جنگها و فتنهها آغاز شد، و تعدادي ادعاي پيامبري کردند، با قرآن دشمنيهايي صورت گرفت، اما با وجود همة اينها در هيچ جا شنيده نشد که حتي يک عرب به فکر بازگشت به بتپرستي افتاده باشد، چرا که انسان بالغ کامل، هرگز به طفوليت باز نميگردد؛ و همة اينها به فضل محمد صلياللهعليهوسلم و دين وي بود، او تا آخر دنيا بر گردن هر عرب منت آزادي و رهايي دارد و بعد از ايشان بر همة عالم، بر هرکسي که هدايت را پيروي ميکند و حتي بر تمام کساني که اين دين را نميپذيرند. او به همه نعمت بخشيد، و چه زيبا ميفرمايد الله متعال آنجا که ميگويد:
{هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ} [الجمعة:2]
(الله ذاتي است كه از ميان بيسوادان پيغمبري را برانگيخته است و به سويشان گسيل داشته است، تا آيات خدا را براي ايشان بخواند، و آنان را پاك بگرداند. او بديشان كتاب و شريعت را ميآموزد. آنان پيش از آن تاريخ واقعاً در گمراهي آشكاري بودند).
ج- غزوة تبوک
مهمترين درسهاي اين غزوه عبارتاند از:
اول: علت غزوة تبوک اين بود که روم لشکر بزرگي را در شام تهيه ديد، و آمادگيهاي زيادي براي آن گرفت شد تا جايي که گفته ميشود «هرقل» غذاي يکسالةشان را نيز براي آنها فراهم نمود، بعضي از قبايل عرب از جمله: «لخم»، «جذام»، «غسان» و «عامله» نيز با اين لشکر همراه شدند، پيشقراولان اين لشکر به منطقة «بلقاء» (سرزميني بين شام و واديالقري رسيدند) هنگامي که رسول الله صلياللهعليهوسلم از اين موضوع باخبر شد مردم را براي خارج شدن به سوي «تبوک» آماده ساخت و از آنها خواست تا ساز و برگ جنگ را فراهم کنند، و ثروتمندان را نيز به بخشش و انفاق تشويق نمود.
اين خود ويژگي جنگ در اسلام را براي ما تفسير ميکند، که جنگ در اسلام براي ستم و بدخواهي و يا وحشتافکني نيست، بلکه براي دفاع از دين و سرزمين، کوتاه کردن دست تجاوزپيشگان، و مانع اذيت و فساد شدن است؛ در آيات زيادي از قرآن کريم نيز صراحتاً به اين موضوع اشاره شده است، و ما کمي پيشتر در مورد اسباب مشروعيت جنگ در اسلام و اهداف و روشهاي آن صحبت نموديم، و بيرون شدن رسول الله صلياللهعليهوسلم به سوي تبوک بعد از آمادگي روم و جمع شدن آن لشکر عظيم تأييدي است بر آن بيانات.
و اما اين که بعضي از قبيلههاي عرب با روم بر ضد مسلمانان همدست شدند، نشان دهندة عدم درک درست ايشان از فهم اسلام و رسالت آزاديبخش آن ميباشد، که در قدم نخست عرب و بعد از آن همة مردم را در بر ميگرفت؛ اگر ايشان به خوبي اين مسأله را ميفهميدند امکان نداشت با روم عليه فرزندان مسلمان قوم خود همکار شوند.
دوم: فراخوان پيامبر صلياللهعليهوسلم براي آمادهسازي لشکر، در موعد سختي و مشقت و جمعآوري محصول بود، با وجود اين مؤمنان صادق به اين فراخوان پيامبر صلياللهعليهوسلم بدون اين که به مشقتها و محروميتها اهميت دهند لبيک گفتند، اما منافقان از پذيرش اين فرمان خود را عقب کشيدند، و شروع به بهانهتراشي و عذرخواهي نمودند؛ و اين قانون هستي است که در روزگار سختي و محنت، مخلصان از منافقان جدا ميشوند، و حقيقت لافزنان برملا ميگردد، آن گونه که الله تعالي ميفرمايد:
{الم، أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ} [العنكبوت:1-3]
(آيا مردمان گمان بردهاند همين كه بگويند ايمان آوردهايم به حال خود رها ميشوند و ايشان آزمايش نميگردند؟! ما كساني را كه قبل از ايشان بودهاند آزمايش كردهايم، آخر بايد خدا معلوم کند چه كساني راست ميگويند و چه كساني دروغ ميگويند).
بايد دانست که دعوتها و ملتها هنگامي قدرت مييابند و ميتوانند برخيزند که صفهايشان از لوث منافقان و فريبکاران پاکسازي گردد، چرا که در هنگامة سختيها تنها افرادي که عزمي صادق، نيتي خالص و انگيزههايي ثابت دارند ميتوانند دوام بياورند؛ انسانهاي ضعيف و فريبکار، مانع حرکت دعوتهاي اصلاحي در جامعه ميشوند، و از کاميابيها جلوگيري مينمايند و يا اين که حداقل اين پيروزي را براي مدتي به تعويق مياندازند. سپاه سختي در جنگ تبوک از امثال اين افراد پاکسازي شد، آن هم به فضل رسوايي و کشف ضعف ايمان و سستي ارادههايشان. بله! لشکري که صَفِّي فشرده، شعاري واحد، ايماني قوي، و پيمانهايي صادقانه داشته باشد، هرچند از لحاظ تعداد زياد نباشد براي ملت بسي بهدردخورتر و سودمندتر از لشکر بسيار بزرگي است که در افکار و قدرت و ثبات خويش ناپايدار و متفاوت باشند، آن گونه که الله متعال ميفرمايد:
{كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ} [البقرة:249]
(چه بسيارند گروههاي اندكي كه به فرمان خدا بر گروههاي فراواني چيره شدهاند. و خداوند با بردباران است).
سوم: در اين جنگ ثروتمندان صحابه همچون ابوبکر، عمر، عثمان، و ديگران رضياللهعنهماجمعين در بخشش مالهايشان از يکديگر پيشي ميگرفتند، و اين نشان ميدهد که ايمان در نفوس مؤمنان قدرتي است که ايشان را به انجام کار خير و مقابله با هواي نفساني و غرايز مادي توانا ميسازد، و اين چيزي است که هر امت و دعوتي براي تضمين کاميابي بر دشمنان و تأمين موارد لازم خويش به آن نيازمند است، اين مسألهاي است که امروز ملت ما به شدت به آن احتياج دارد چرا که بدخواهان زيادند، مشکلات سنگين است، ميدان مبارزه وحشتزا شده، و دشمن قدرتمند و حيلهگر است، و ما نميتوانيم در چنين حالتي پيروز شويم مگر با قرباني دادن جان و مال و هواهاي نفساني و خواستههاي شهواني بسياري، و اين معني نيز تحقق نمييابد مگر از طريق ديني با مفهوم صحيح که بر اساس وجود حقيقياش نفسها را به گونهاي تربيت کند که انفاق و تحمل سختيها و دشواريها براي امت را جهادي بدانند که پروردگار برايشان ثوابي همچون ثواب جهاد مجاهدان در ميدان مبارزه با گمراهيها را ميدهد.
به اين اساس بهترين چيزي که مصلحان و رهبران انقلابها ميتوانند انجام دهند کاشتن و ريشهدار نمودن فهم خوب دين در جان مردمان است، و بايد دانست که هر مقاومتي در مقابل دين، و يا هرتلاشي در جهت رهايي از دستورات آن، و يا صحنهسازياي براي نشان دادن بياهميتي و ناچيز بودن دين، جنايتي ملي شمرده ميشود که نتايج بس ناگوار و خطرناکي را به بار خواهد آورد، اين موضوعي است که هم خدا برايمان تعليم داده، و هم تاريخ گذشته براي ما ثابت ميسازد، و فعلاً هم تجربه همين چيز را نشان ميدهد، و هر سخني در جهت انکار اين موضوع تفسيري اشتباه براي گمراه کردن مردم به شمار ميرود، و هيچ کس چنين کاري نميکند مگر آناني که نتوانستهاند نفسهاي خود را براي پذيرش حق آماده و پاک گردانند و قلبهايشان را به روي خير و خوبي بگشايند و طبيعتشان را براي عروج و کسب شرافت رام سازند.
چهارم: در جنگ تبوک کساني نزد رسول الله صلياللهعليهوسلم ميآمدند و از وي ميخواستند که ايشان را همراه خود به جهاد ببرد، اما رسول خدا چون مرکبي نمييافت که به ايشان بدهد آنان را پس ميفرستاد، و آنها در حالي بازميگشتند که چشمانشان از اندوه محروميت جهاد در رکاب رسول الله صلياللهعليهوسلم اشک ريزان بود؛ داستاني که خداوند در کتابش به عنوان تابناکترين مثال از معجرههاي ايمان براي ما نقل کرده است؛ چرا که طبيعت انسان اين است که براي نجات از خطرها و دور شدن از جنگها خوشحال ميشود، اما اين مؤمنان صادق براي شرکت در آن گريه ميکردند، زيرا به ياد ميآوردند که چه بهرة بزرگي را در کسب ثواب الهي و شهادت در راه او از دست دادهاند؛ کدامين مبدأ را ميتوان يافت که با روح و روان فرد چنين کند؟ و به راستي امت را چه خسارة بزرگي ميرسد هنگامي که از امثال اين مؤمنان خالي باشد؟
پنجم: در داستان سه نفري که با وجود ايمان صادق، صرفاً به دليل ترجيح راحتي بر دشواري، ساية سرد زير درختان بر گرماي بيابان و در خانه بودن بر سفر، خود را از جهاد عقب کشيدند، درس اجتماعي بزرگي نهفته است؛ بعد از مدتي کوتاه ايمان در جان اين عده زنده شد، و دانستند که با اين کار خود مرتکب گناه بزرگي شدهاند، اما با وجود اين پشيماني از مجازات عفو نشدند، و کيفري بس سخت و آزاردهنده برايشان تعيين شد، آنها از اجتماع به کلي جدا گشتند، و مردم حتي همسرانشان از سخن گفتن و حرف زدن با ايشان منع گرديدند، اين حالت همچنان ادامه داشت تا اين که خداوند دانست که از صدق دل توبه کردهاند، و پشيماني وناراحتي و حسرتشان به نهايت رسيده است، آن گاه بود که پروردگار آنان را بخشيد؛ هنگامي که خبر عفو و بخشش را شنيدند از خوشي در پوست نميگنجيدند، حتي يکي از ايشان لباسها و دارايي خود را به نشان شکرگذاري بر نعمت الله بخشش کرد.
درسهايي مانند اين، مؤمن صادق را واميدارد تا از کارهاي واجبي که بدان فراخوانده ميشود تخلف نورزد و صرفاً براي رضاي خاطر خويش و بهرهوري از نعمتها، از کاري که همة مردم به آن مصروفاند روي نگرداند، و بهرهوري از نعمت را در کنار بدبختي مردم نپسندد؛ چون اين طبيعت ايمان است که انسان مسلمان بايد هميشه خود را فردي از اجتماع و جزيي از کل بداند، اگر مصيبتي بر جامعه وارد ميشود گويا به او رسيده است، و اگر نفعي به اجتماع رسيده بايد بداند در حقيقت به فايدة او نيز ميباشد؛ خوشبختي در کنار بدبختي و بيچارگي ملت معنايي ندارد؛ و راحت و لذت، با رنج و مشقت مردم بيمفهوم است؛ بنابراين کسي که از کار واجبي کنار بکشد اين نشان نقص در ايمان و خلل در دينش ميباشد و گناهي است که بايد از آن به سختي توبه کند و پشيمان شود.
اين داستان براي ما درس ديگري نيز در بر دارد و آن اين که مسألة عقيده مافوق رابطهها، و اجراي قوانين حاکم، مقدم بر اطاعت از خواستهها و احساسات است، و رابطهها نميتواند جلودار خشم و غضب الله گردد:
{فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ} [النور:63]
(آنان كه با فرمان او مخالفت ميكنند، بايد از اين بترسند كه بلايي گريبانگيرشان گردد، يا اين كه عذاب دردناكي دچارشان شود).
========================================
زندگي پيامبر اسلام (درسهاي و اندرزها)
نويسنده: دکتور مصطفي سباعي
مترجم: مسعوده جاميالاحمدي
منبع: Islahnet.com