مهمترين رويدادهاي بعد از فتح مکه تا وفات رسول الله صلياللهعليهوسلم (1)

الف- غزوة حنين
بعد از اين که پروردگار فتح مکه را براي پيامبر صلياللهعليهوسلم و مسلمانان فراهم نمود و با اين کار مقاومت قريش بعد از بيستويک سال مبارزة پيدرپي که از آغاز رسالت شروع شده بود فروکش نمود، هوازن براي مبارزه با رسول الله صلياللهعليهوسلم جمع شدند، و جنگ حنين که «سيرة ابن هشام» آن را به تفصيل ذکر کرده برپا گرديد.
از درسهاي اين جنگ مسايل ذيل را ياد آور ميشويم:
1- غرور «مالک بن عوف» و حرف نشوي و نپذيرفتن نصيحتهاي «دريد بن صمه» دليل بر حرص شديد وي به رياست بود و باعث شد از مفکورة درست و صحيح به دور ماند، و در عين زمان اين نشان دهندة تکبر اين فرد بود که نميخواست مردم در موردش بگويند او جواني قوي است که همه اطاعتش ميکنند چگونه به نصيحتهاي پيرمردي ناتوان گوش ميدهد که ديگر رمقي در جانش نمانده، در حالي که اگر به نصيحت دريد گوش ميداد ميتوانست قومش را از زيان بزرگ مالي و همچنين ننگ زشتي که در مورد زنان و کودکانشان به آنها رسيد نگاه دارد؛ بايد به ياد داشت که غرور و خودبزرگبيني و رياست، دو چيز است که ملتها را به سوي هلاکت به پيش ميراند و عاقبت کارشان جز زيان و بدبختي نيست، غرور مالک بن عوف سبب شد که وي نتواند تسليم قدرت اسلامي گردد که بزرگان قريش را بعد از نبردي طولاني و شديد به زانو در آورده بود، و گمان کرد وي ميتواند با مردان و اموالي که در دست دارد بر قدرت اسلامي که روح و اهداف و تنظيمي جديد دارد غالب آيد، بعد هم به خاطر غرورش همه را مجبور ساخت که زنان و تمام داراييشان را با وي همراه سازند تا به اين وسيله به گمان خود از شکست و عقبنشيني جلوگيري کند، و از پذيرش نصيحت دريد در اين رابطه که برايش گفته بود: «هيچ چيزي جلو فرار شکستخورده را نميگيرد» خودداري نمود؛ او فراموش کرده بود مسلماناني که قرار است به زودي با آنان رودررو شود در اميد به پيروزي بر مال و تعداد افراد و امکانات تکيه ندارند بلکه تکيهگاه و اميدشان الله عزيز و جبار است، پروردگاري که به ايشان وعدة پيروزي و جنت داده است؛ و آن چه ايشان را از فرار مانع ميشود علاقه به حفظ زنان و اموالشان نيست بلکه شوق کسب ثواب الله و ترس از عقاب آن ذاتي است که به گريختهگان از ميدان جهاد وعدة عذاب بسيار دردناک و انتقامي شديد را ميدهد:
{وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ} [الأنفال:16]
(هركس در آن هنگام بدانان پشت كند و فرار نمايد -مگر براي تاكتيك جنگي يا پيوستن به دستهاي- گرفتار خشم خدا خواهد شد و جايگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترين جايگاه است).
و اين چنين بود که مالک و قبيلة هوازن و تمام همراهانشان شکست خوردند، و پيامدهاي زشت غرور و خودبزرگبيني وي تنها دامنگير خود او نشد، بلکه تمام قومش را در بر گرفت، چرا که ايشان از اين غرور اطاعت کردند، و هنگامي که ايشان را تحديد کرد که اگر از وي حرف شنوي نکنند با شمشير شکمهايشان را پاره خواهد کرد، همه با سرعت به اطاعت وي گردن نهادند، و اگر ايشان از نصيحت پيرمرد باتجربة خود پيروي ميکردند، و از غرور و نخوت رهبر جوانشان جلوگيري مينمودند، شايد هرگز اين مصيبتها يکجا بر سرشان نميآمد، اما ايشان از خشم اين رهبر مغرور بر خويشتن ترسيدند، و يک بار هم از خود نپرسيدند: اگر وي را عصباني کنيم چه ميتواند بکند؟ يا اگر چنين رهبر مغرور و خودبيني را از دست بدهيم -که به تنهايي ميخواهد جنگ را پيروز گرداند بدون اين که به کساني که از وي در زمينة جنگها و مسايل آن باتجربهتر و داناتراند اهميت دهد- چه ميشود؟ و آيا زندگي يک شخص، با حيات يک قبيله و يا يک ملت برابر است؟ الله تعالي در قرآن ما را به شدت از نتيجة چنين تسليم شدنهاي گروهي در مقابل رهبران مغرور و متکبر و خودبين برحذر داشته و در داستان موسي با فرعون ميفرمايد:
{فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ. فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ. فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَمَثَلًا لِلْآخِرِينَ} [الزخرف:54-56]
(فرعون قوم خويش را فرومايه و ناآگاه بارآورد و ايشان هم از او فرمانبرداري و پيروي كردند. آنان قومي فاسق بودند. هنگامي كه ما را بر سر خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتيم و به كيفرشان رسانديم و همه را غرق كرديم. ما آنان را پيشگاماني و پيشينياني، و مثالي عبرتانگيز و سرگذشتي پندآميز براي ديگران ساختهايم).
2- پيامبر صلياللهعليهوسلم از «صفوان» در حالي که وي مشرک بود صد زره همراه با سلاح آن قرض گرفت، از اين کار رسول الله صلياللهعليهوسلم نميتوان جز اين را برداشت نمود که آمادگي کامل براي مبارزه با دشمنان براي مسلمانان واجب است، و همچنين خريد و يا قرض گرفتن سلاح از کافر در صورتي که اين کار باعث تقويت و برتري کفر و وسيلهاي براي آزار مسلمانان و جلب ضرر به ايشان نگردد جايز است؛ رسول الله صلياللهعليهوسلم از صفوان بعد از فتح مکه سلاح قرض گرفت، در اين زمان صفوان داراي قدرتي نبود تا جايي که نتوانست براي اين کار بر پيامبر صلياللهعليهوسلم شروطي را تحميل کند، زيرا هنگامي که پيامبر صلياللهعليهوسلم از وي اين مسأله را طلب نمود وي گفت: اي محمد آيا ميخواهي اين سلاح را غصب کني؟ رسول خدا صلياللهعليهوسلم جواب دادند: «خير بلکه ميخواهم به عاريت و با ضمانت برايم بدهي تا زماني که به تو باز ميگردانم».
در عين زمان اين رفتار پيامبر صلياللهعليهوسلم نمونهاي از معاملة مثالي و بينظير مسلمانان را با دشمنان شکستخوردةشان نشان ميدهد، چرا که رسول خدا صلياللهعليهوسلم اگر ميخواست ميتوانست به زور از وي آن سلاحها را بگيرد، و صفوان هم نميتوانست چيزي بگويد، اما اين هدايت نبوت در هنگام پيروزي و معامله با شکستخوردگان و گذشت از مالهاي ايشان بعد از تمام شدن جنگ و گذاشتن سلاح بود، کاري که هيچ کس قبل از محمد صلياللهعليهوسلم و بعد از وي آن را انجام نداده است، و هنگامي که در دنياي امروز به وضعيت تعامل لشکرهاي پيروز با مردم شکستخورده مينگريم که چگونه بر اموال و کرامت و حقوقشان مسلط ميشوند، عظمت اين سخن را بهتر درک ميکنيم؛ به راستي که خداوند درست ميگويد:
{وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ} [الأحزاب:4]
(خداوند حق ميگويد و به راه راست راهنمايي مي كند).
3- هنگامي که رسول الله صلياللهعليهوسلم براي مبارزه به اين جنگ بيرون شد دوازدههزار نفر با او همراه شدند که از اين بين دههزار نفر از جملة مهاجران، انصار و قبايل همسايه و مسير مدينه بودند، که با وي جهت فتح مکه آمده بودند، و دوهزار نفر کساني بودند که بعد از فتح مسلمان شدند و اکثرشان هنوز هدايت اسلام به شکل درست در قلبهايشان جاي نگرفته بود، و بعضي هم چون تمام آرزوهايشان براي مقاومت و شکست اسلام به باد رفته بود از روي ناچاري اسلام را پذيرفته بودند؛ اين لشکري بود که در آن هم مؤمنان صادقي وجود داشت که با خدا بر قربانيدادن روح و جانشان در راه برافراشتن دينش پيمان بسته بودند، هم انسانهايي با ايمان ضعيف بودند و هم ناچاران شکستخوردهاي که از روي اکراه مسلمان شده بودند و از کينة اسلام و درد پيروزي آن به خود ميپيچيدند، بنابر اين لشکر از لحاظ قدرت روحاني و معنوي و ايمان به اهدافي که به خاطر آن مبارزه ميکردند در يک سطح نبود، و حتي عدهاي بر دست يابي به غنيمتهاي پيروزي چشم دوخته بودند، و براي همين شکستي که در آغاز به آنها رسيد مسألة دوري نبود، و هنگامي که رسول خدا اين تعداد زياد را قبل از جنگ مشاهده کردند، فرمودند: «امروز هرگز به خاطر کمي تعداد شکست نميخوريم» يعني: لشکري به اين تعداد زياد امکان ندارد شکست بخورد مگر از راه مسايل معنوي که به نفسهاي افراد و ايمان و قدرت روحي و اخلاص و قربانيدادن آنها تعلق ميگيرد، رسول الله صلياللهعليهوسلم با اين سخن خويش قاعدة بزرگي را براي ما وضع نمودند و آن اين که پيروزي به کثرت تعداد و فراواني و خوبي سلاح و امکانات بستگي ندارد، بلکه به مسايل معنوياي بستگي دارد که روان جنگجويان را فرا ميگيرد و ايشان را به سوي قربانيدادن و فداکردن هستيشان ميراند؛ قرآن کريم نيز بر اين مسأله در چندين جاي تأکيد ميورزد؛ از جمله:
{كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ} [البقرة:249]
(چه بسيارند گروههاي اندكي كه به فرمان خدا بر گروههاي فراواني چيره شدهاند، و خداوند با بردباران است).
و آياتي که بعد از تمام شدن اين جنگ نازل شد صراحتاً به اين موضوع اشاره دارد:
{وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ. ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ} [التوبة:25-26]
(و در جنگ حُنَين بدانگاه كه فزوني خودتان شما را به اعجاب انداخت ولي آن لشكريانِ فراوان اصلاً به كار شما نيامدند و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت كرديد و پا به فرار نهاديد. سپس خداوند آرامش خود را نصيب پيغمبرش و مؤمنان گرداند و لشكرهابي را فرو فرستاد كه شما ايشان را نميديديد، و كافران را مجازات كرد، و اين است كيفر كافران).
4- در مسير حرکت لشکر به سوي جنگ بعضي از مسلمانان رو به رسول خدا صلياللهعليهوسلم کرده گفتند: اي رسول خدا براي ما نيز مانند آنها يک «ذات انواط» (درختي که مشرکان سلاح خود را به نيت پيروزي بر آن آويزان ميکردند) درست کن؛ رسول الله صلياللهعليهوسلم در جوابشان فرمود: «به خدايي که جان محمد در يد اوست همان سخني را گفتيد که قوم موسي برايش گفتند:
{يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ} [الأعراف:138]
(اي موسي! براي ما معبودي بساز همان گونه كه آنان داراي معبودهايي هستند؛ گفت: شما گروه ناداني هستيد).
اين قانوني از قانونهاي خداست که شما از امتهاي قبل از خود قدم به قدم دنبالهروي ميکنيد».
اين سخن رسول خدا صلياللهعليهوسلم اشاره به تقليد کورکورانة اين امت از امتهاي سابق دارد، و رسول الله صلياللهعليهوسلم از اين طريق ما را از آن برحذر داشتهاند، چرا که مسير تقليد را جز نادانان کسي نميپيمايد، و ملتهايي که چهرههاي مختلف خير و فساد را ميشناسند و راه ضرر و نفع برايشان مشخص است، خير را ميگيرند و به آن پايبندي ميکنند و از شر و فساد روي ميگردانند و فرار مينمايند، و از رفتن به هر راهي که احتمال ضرر را داشته باشد ابا ميورزند هرچند که ديگر ملتها به همان مسير رفته باشند؛ و اگر ملتي بدون درنظرداشت نتايج، راه تقليد غيرواقعبينانه را پيمود، در حقيقت اين کارش به معناي نهادن چيزي در جاي نامناسب آن است، يعني جهلي که الله تعالي در مورد آن ميفرمايد:
{إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ} [الأعراف:138]
(شما گروه ناداني هستيد).
امتي که به خود اعتماد داشته باشد، به شخصيت خود افتخار کند و در مورد مسايل حق و خيري که نزدش است مطمئن باشد، هرگز به دنبال ديگران راه نميافتد و از کارهايي که باعث آزارش ميشود و با اصول دينش مخالف است از آنها تقليد نميکند؛ پس اگر ملتي مقلد کورکورانه بود، اين کارش به معناي ضعف شخصيت، پريشاني تفکر و قرار گرفتن تحت تسلط هواهاي نفساني است و دلالت بر آن دارد که اين ملت در سراشيبي ضعف و سقوط در افتاده است، و اين همان جاهليتي است که الله جلجلاله ما را با پيامبر و کتاب و شريعتش از آن نجات داد. بايد دانست از ديدگاه دعوتهاي اصلاحي، علم و جهل به معناي توانمندي برخواندن و ناتواني بر آن نيست، بلکه علم و جهل يعني هدايت و گمراهي، و خودآگاهي و بيخبري؛ بنابراين امت آگاهي که مصالح و مضرات خويش را ميشناسد، امتي دانا و عالم است هرچند مردمان آن توان خواندن و نوشتن را نداشته باشند، و ملتي که راهي به سوي خير و هدايت نميشناسد، ملتي جاهل و نادان است هرچند بسياري از علوم را تعليم ديده و انواع دانشها را گرد آورده باشد.
آن چه سبب سقوط و هلاک امتها ميشود -هر ملتي که باشد- سيطره يافتن جاهليت بر عواطف و احساسات فرزندان آن است؛ اگر باور نداريد از تاريخ بپرسيد: آيا تمدنهاي بزرگي چون يونان و روم را چيزي جز حاکميت جاهليت نابود ساخت؟
تقليدپيشگان هر چه علم بياموزند باز هم جاهلاند، و هر چه بزرگ شوند باز هم کودکاند، و تا زماني که خود را از قيد تقليد رها نسازند همچنان کودکاني نادان خواهند ماند.
5- در اين جنگ در آغاز مسلمانان شکست خوردند و از اطراف رسول خدا صلياللهعليهوسلم پراکنده شدند، در اين هنگام «شيبه بن عثمان» که پدرش در جنگ احد کشته شده بود تصميم گرفت به رسول خدا صلياللهعليهوسلم حمله کند، شيبه ميگويد: هنگامي که به رسول الله صلياللهعليهوسلم نزديک شدم تا وي را به قتل برسانم چيزي را ديدم که به سويم ميآيد و ناگاه بيهوش شدم، و نتوانستم هدفم را برآورده سازم، دانستم او در مقابل من محافظت ميشود.
اتفاقاتي مانند اين، بارها در زندگي پيامبر صلياللهعليهوسلم واقع شده است، همراه ابوجهل و ديگران در مکه و مدينه رخ داده و همه بر اين اتفاق دارد که الله تعالي رسولش را در جوي هراسانگيز محافظت ميکرد تا کساني که قصد کشتن وي را داشتند بترسند و از او دور گردند، و اين خود دليلي بر راستي ادعاي رسول الله صلياللهعليهوسلم در رابطه به رسالت شان ميباشد؛ و در ضمن اين را نيز متذکر ميشود که الله تعالي خود حفاظت از پيامبرش را در مقابل هر حيله و مکري به عهده دارد، تا وي زنده بماند و رسالت خويش را تبليغ نموده، امانتي را که به وي سپرده شده ادا کند و جزيرة العرب را از جاهليت حاکم بر آن رها سازد، با فرزندان اين سرزمين در سرتاسر زمين به حرکت درآيد تا مردم را آگاه سازند، تربيت کنند و از قيد و بندها رها سازند؛ اگر خداوند رسول خويش را اين گونه محافظت نميکرد در همان اوايل دعوت مشرکان پيامبر را از بين ميبردند، و هرگز دين کامل نميشد و نعمت خدا تمام نميگشت، و هيچگاه نور رسالت و هدايت و رحمتش به ما نميرسيد و تحول عظيم مسير تاريخ رخ نميداد، تغيير مسيري که با انتشار اسلام، انسانيت را از بدبختي و کوري نجات داد، و به عصر حاکميت ظالمانه بر مردم، و استبداد تصرف بر سرنوشت انسانها از جانب پادشاهان و رئيسان که سلطنت خود را با ظلم و تجاوز بنا کرده بودند خاتمه داد؛ انسانهاي تبهکاري که ملتها را از احساس کرامت محروم ميکردند و به آنها اجازه نميدادند در مقابل کارهاي کثيفشان اعتراض نمايند، تمام اينها به فضل حمايت الله متعال از رسولش صورت گرفت، تا امانت به شکل کامل و بدون عيب و نقص ادا گردد.
بناءً رحمت و فضل الله جلجلاله بر رسولش بسيار زياد بود چنان چه خود ميفرمايد:
{وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا} [النساء:113]
(فضل خدا در حق تو و رحمت او بر تو بزرگ و فراوان بوده است).
و باز فضل رسولش نيز بر بشريت بسيار زياد است، طوري که الله تعالي ميفرمايد:
{وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ} [الأنبياء:107]
([اي پيغمبر!] ما تو را جز به عنوان رحمت جهانيان نفرستادهايم).
بنابراين نجات دعوتگران حق از کينة دشمنان و نگراني در مورد آنها از جانب الله تعالي ادامة آن فضل عظيمي است که خداوند آن را با حمايت از رسولش آغاز نموده بود.
به همين اساس بر دعوتگران لازم است که دائماً –البته با درنظرداشت احتياط و هوشياري- به الله پناه ببرند و خود را در ساية عزت و سلطنت او بدانند، و اعتماد داشته باشند که الله جلجلاله با ايشان است و حتماً مددشان خواهد کرد و محافظشان خواهد بود، بدانند که اگر خدا بخواهد کسي را از مکر و حيلة دشمنان هدايت، نجات دهد هرچند قدرت و حاکميت ايشان گسترده و حيله و نيرنگها و امکاناتشان بالا باشد باز هم به زودي نجات خواهد يافت؛ پس اگر حمايتي وجود دارد که بايد به آن اعتماد کرد آن حمايت الله است، و اگر پيروزياي باشد آن پيروزي است که از جانب الله تعالي ميآيد و همان گونه اگر بدبختي و شکستي هست آن هم شکستي است که از طرف خدا است؛ الله ذاتي است که فيصله و فرمانش بدون چون و چرا اجرا ميگردد:
{إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} [آل عمران:160]
(اگر خداوند شما را ياري كند، هيچ كس بر شما چيره نخواهد شد).
پس هرچند مکر و حيلة انسان ظالم زياد هم باشد، اگر الله عادل ياري کند او برتر و بزرگتر است، بنابراين دعوتگر هرگز ترسو نيست و اصلاحگر از هيچ چيزي نميهراسد، و در برابر اجراي حقوقي که الله تعالي بر بندة مؤمن خويش دارد با اعتماد به کمک و پشتيباني او سستي نميکند، زيرا اوست که ميفرمايد:
{وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ} [الروم:47]
(و همواره ياري مؤمنان بر ما واجب بوده است).
و در جايي ديگر ميگويد:
{إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ. كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ} [المجادلة:20-21]
(مسلّماً كساني كه با خدا و پيغمبرش دشمني ميكنند، از زمرة پستترين و خوارترين [مردمان] خواهند بود. خداوند چنين مقدر كرده است كه من و پيغمبرانم قطعاً پيروز ميگرديم. بيگمان خداوند نيرومند چيره است).
اين را نيز بايد به ياد داشت که اگر بعضي مواقع دشمنان الله توانستهاند تعدادي از رهبران هدايت و دعوتگران اصلاح را از بين ببرند و يا ايشان را شکنجه بدهند و آزار برسانند، تناقضي در مسأله موجود نيست، چرا که مرگ حق است و فرزندان آدم خواهي نخواهي با آن مواجه ميشوند، پس اگر کسي مرگش به دست ظالمان است اين خود کرامتي ميباشد که الله با آن وي را عزيز داشته، و نعمتي است که بر او بخشش کرده است، هر نوع مرگي در راه خدا شهادت است و هر آزاري در مسير دعوت حق شرافت، و هر مصيبتي در راستاي اصلاح جاودانگي
{ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ} [التوبة:120]
(درست نيست كه اهل مدينه و باديهنشينان دوروبر آنان، از پيغمبر خدا جا بمانند و جان خود را از جان پيغمبر دوستتر داشته باشند. چرا كه هيچ تشنگي و خستگي و گرسنگي در راه خدا به آنان نميرسد، و گامي به جلو برنميدارند كه موجب خشم كافران شود، و به دشمنان دستبردي نميزنند، مگر اين كه به واسطة آن، كار نيكويي براي آنان نوشته ميشود. بيگمان خداوند پاداش نيكوكاران را هدر نميدهد).
6- مسلمانان در آغاز جنگ با کمين دشمنان غفلگير شدند و اين امر سبب شد صفوف مسلمانان پراکنده و نامنظم شده و از دوروبر رسول خدا صلياللهعليهوسلم متفرق شوند و جز تعداد اندکي کسي با ايشان باقي نماند، رسول الله صلياللهعليهوسلم فرياد برآوردند: «اي مردم به سوي من بياييد! به سمت من بشتابيد! من رسول الله هستم من محمد بن عبداللهام» اما کسي صدايش را نميشنيد، از عباس که صدايي بلند داشت خواست تا در ميان مردم فرياد کند که: اي مردم انصار، اي اهل بيعت الرضوان به اين سمت بياييد! هر کس در هر جا بود همين که صداي عباس را شنيد فرياد برآورد: لبيک لبيک، مردي کوشش کرد تا روي شترش را بگرداند و به سوي رسول خدا صلياللهعليهوسلم برود اما از شدت ازدحام نتوانست، سپرش را به گردنش انداخت و شمشيرش را به دست گرفت و خود را از شتر پايين انداخته او را رها ساخت و به طرف صدا دويد تا به رسول الله صلياللهعليهوسلم رسيد؛ اين حالت همچنان ادامه داشت تا تقريباً صد نفر جمع شدند آنگاه مبارزه را شروع کردند و بعد از چندي پيروز شدند.
در اين واقعه چندين درس و پند وجود دارد که بر دعوتگران حق و سربازان اين راه لازم است تا مدتي طولاني در مقابل آن بايستند و عميقاً تفکر کنند؛ اگر دعوت در ميداني از مبارزه شکست بخورد اين به سبب سستي عقيدة بعضي از افرادش و عدم اخلاصشان براي حق و آمادگي کافي براي معامله در راهش ميباشد، همچنين پايداري و جرأتمندي رهبر دعوت، و ايمان و اعتقاد راسخش به پشتيباني الله، در شدت بحرانها اثر بسيار بزرگي در تغيير شکست به پيروزي، و تقويت قلب انسانهاي ضعيف و مترددي که همراهش هستند دارد؛ و وجود سربازان ثابت قدم و راستگوي حق در اطراف فرمانده چابک و مخلص نيز اثري بسيار بزرگي در تغيير شکست به پيروزي دارد؛ کساني که همراه پيامبر صلياللهعليهوسلم بعد از شکست اول جنگ پايدار ماندند، و کساني که فراخوان رسول الله صلياللهعليهوسلم را اجابت نمودند بيش از صد نفر نبودند، اما همان لحظه تغيير در وضعيت ميدان جنگ رو نما شد، و ياري الله تعالي به بندگان مؤمنش روي آورد و شکست بر دشمنان ايشان سايه افکند، و وحشت در قلبها و صفهايشان رخنه کرد؛ بايد دانست هرگاه رهبر دعوت و سربازانش بياد آورند که ايشان برحقاند و الله هميشه با مؤمنان صادقش همراه است، اين معنويات بر قدرتشان ميافزايد و تواناييشان را بر فداکردن و قربانيدادن بالا ميبرد.
و اما سخن پيامبر صلياللهعليهوسلم که فرمود: «من رسول الله هستم»، و در روايتي که ديگران غير از ابن هشام آن را بيان نمودهاند: «من پيامبرم دروغگو نيستم، من فرزند عبدالمطلبم»، اين امر به راستي ايشان در ادعاي پيامبري و اطميانشان به پشتيباني الله جلجلاله دلالت ميکند، و هر رهبري بايد در هنگامة سختيها و مصيبتها چنين باشد، يعني اعتماد به نفس داشته باشد، و به پروردگارش پناه برده، به پشتيباني و توجه وي اطمينان داشته باشد، چرا که اعتماد رهبر به هدف و مقصد و رسالتش بزرگترين اثر را ميتواند در کاميابي وي و جمع نمودن مردم در اطرافش داشته باشد، و در ضمن آن ميتواند بهترين اثر را در نفس خود وي در جهت تحمل سختيها و دردها داشته باشد آن هم با وجداني آرام و راضي.
7- موقف ام سليم دختر ملحان يکي از افتخارات زنان مسلمان در صدر اسلام است، وي همراه شوهرش در اين جنگ شرکت کرده بود در حالي که حمل داشت و دستمالي را به کمر بسته بود، بر شتر ابوطلحه نشسته و براي اين که از شتر به زمين نيفتد افسار آن را محکم گرفته بود؛ رسول خدا صلياللهعليهوسلم همين که نظرشان به وي افتاد فرمودند: ام سليم؟ گفت: بله مادر و پدرم فدايت يا رسول الله! کساني را که از دوروبرت گريختهاند نيز همانند دشمانت بکش، چرا که لياقتي جز اين ندارند؛ رسول الله صلياللهعليهوسلم فرمود: آيا محاکمة خدا برايشان کافي نيست اي ام سليم! اين زن به همراهش خنجري آورده بود، وقتي همسرش ابوطلحه از وي پرسيد اين چيست؟ برايش گفت: اين خنجري است که با خود برداشتم تا اگر مشرکي به من نزديک شد با اين شکمش را پاره کنم! ابوطلحه تعجب کرد و رسول خدا صلياللهعليهوسلم اين سخنانش را شنيده و سکوت کردند.
بله! زن مؤمن اين گونه بود و بايد هم اين چنين باشد، انسان شجاعي که شخصاً در ميدانهاي جنگ با سلاح حضور مييابد، تا اگر به او احتياجي پيش آمد و يا اين که دشمني به وي نزديک شد دشمنش را خودش از خود دور سازد و اجازه ندهد کسي او را شکست داده اسير نمايد، زن مسلمان در تاريخ رشد اسلام صفحات درخشاني از جان فشانيها، امتحانات، قربانيها و شجاعتها دارد، در حاليکه بدخواهان متعصب اسلام، مستشرقان و غربيها ميکوشند براي مردمشان اين پندار را به وجود آورند که گويا اسلام زن را خوار و حقير شمرده و جايگاه اجتماعي مناسبي که در خور توانمنديها و مسؤوليتهاي طبيعياش باشد به وي نداده است، تاجايي که در اتهاماتشان به اين هم اکتفا نکرده بلکه ادعا ميکنند که اسلام هيچ مجالي را براي زنان در جهت کسب جنت فراهم ننموده است، و زنان هر اندازه کارخير انجام دهند و عبادت و تقوا داشته باشند هرگز به جنت داخل نخواهند شد!.
صرفنظر از آيات قرآن و احاديث صريحي که در ردّ اين تهمت و جود دارد، تاريخ اسلام در ذات خود از زنان مسلمان و بزرگواريهاي ايشان در نشر اسلام و دعوت به آن و قربانيهايي که در اين مسير دادهاند چيزهايي را ثبت نموده که در هيچ ديني از اديان در مورد زنان ديده نميشود، آن چه در مورد ام سليم در جنگ حنين به ثبت رسيده مثالي از صدها نمونة زنده چون او است؛ و در اينجا بيش از اين که قصد داشته باشيم ادعاهاي بياساس دشمنان متعصب اسلام را در اين مورد رد کنيم، تلاش داريم تا از حادثة ام سليم درسي بليغ در جهت انگيزهدهي به فراخواندن دوبارة زن مسلمان به اجراي نقش طبيعي خود در خدمت به اسلام و تربيت نسلهاي آينده بر اساس اصول و هدايت آن برداشت نماييم؛ واقعيت اين است که زن مسلمان امروز را در دو حالت ميتوان ديد، يکي زني صالح و راستکار که در اين صلاح خويش به خواندن نماز، قرائت قرآن و دوري از کارهاي حرام اکتفا ميکند؛ و ديگر زني منحرف که گرفتار جريان مخرب تمدن غربي گشته و آداب اسلامي را با آداب آن و اخلاق زن مسلمان را با اخلاق زن غربي تعويض نموده است، زن غربياي که بر خود و خانواده و مردمش مصيبتبار و بدبختي آفرين بوده است، حتي ميبينيم بعضي از مردم عملاً عهدهدار تهي ساختن زن مسلمان از ويژگيهاي اخلاقياي ميشوند که با آن برترين نسلهاي تاريخ را در تعالي، شرف و جاودانگي بزرگواريها و شايستهگيها تربيت نموده است؛ اما اسلام و تاريخ آن، بهخصوص تاريخ رسول کريمش صلياللهعليهوسلم، بر اين زنان نهيب ميزند تا باري ديگر از نو به خدمت اسلام و اجتماع اسلامي در حدود وظيفة طبيعي، رسالت تربيتي و خصوصيات باارزش خود همچون شرافت و عفت و حشمت و حياء به پا خيزند؛ نميدانيم آيا دختران مسلمان ديندار باري ديگر تاريخ خديجه، عايشه، اسماء، خنساء، ام سليم و امثال ايشان را براي ما تکرار خواهند کرد؟ آيا تاريخ آن زنان جاودان و ستارههاي تابان را باز خواهند گرداند؟ آيا خيلي سخت است که امروز نيز در بين ايشان دهها خديجه و عايشه و اسماء و ام سليم يافت شود؟ نه، هرگز، فقط آن چه نياز داريم توجيهي صحيح و ايماني آگاهانه و تابان است که ميتواند اينها و بيشتر از اينها را براي ما تضمين کند؛ کيست آن کسي که دفتر ثبت جاودانگي را براي زن مسلمان در عصر حاضر بگشايد، و در مقابل گمراهيهاي منحرفان و تمسخرهاي دشمنان خير و حق و فضيلت و دين تسليم نشود و خود را نبازد؟
8- در اين جنگ رسول خدا صلياللهعليهوسلم بر جنازة زني ميگذرند که خالد بن وليد او را به قتل رسانده بود و مردم در اطرافش جمع شده بودند، پيامبر صلياللهعليهوسلم فرمودند: اين چيست؟ گفتند: زني است که خالد بن وليد او را کشته، پيامبر صلياللهعليهوسلم به کساني که با وي بودند فرمودند: برويد و به خالد بگوييد همانا رسول الله صلياللهعليهوسلم از کشتن کودک، زن و کسي که به زور وارد ميدان جنگ شده نهي کرده است؛ بدون شک نهي از کشتن انسانهاي ضعيف و کساني که در جنگ شرکت نميکنند همچون راهبان، زنان، پيران، کودکان و يا آن کساني که به اجبار به جنگ آورده ميشوند مانند کشاورزان و افراد اجير مسألهاي است که در تاريخ جنگها در کل عالم تنها اسلام بوده که به آن قناعت دارد و عمل نموده است؛ نه قبل از اسلام و نه بعد از آن تا امروزه نميتوان چنين قانون يگانهاي را که سرشار از لطف و مهرباني در حق انسانيت باشد در جايي ديگر غير از اسلام يافت؛ بلکه چيزي که در نزد همة ملتها مشخص و مسلم است اين است که هنگام جنگ براي ملتي که درگير است، کشتن تمام گروههاي دشمنان جنگجو بدون استثناء جايز است، و در اين عصر که اعلامية حقوق بشر به تصويب رسيده، و بزرگترين مؤسسات دولتي و بينالمللي در جهت مبارزه عليه خشونت و تجاوز و به قول خودشان همکاري با ملتهاي ستمديده فعاليت مينمايند، اما باز هم وجدان انساني به درجهاي از شرافت نرسيده است که کشتن اين گروههاي مردم را تحريم کرده غيرقانوني بداند؛ همة ما شاهد بوديم که در دو جنگ جهاني اول و دوم چگونه شهرها بر سر شهروندان خراب شد، و کشتن عمومي مردم امري مباح گشت، و جنگهاي استعماري را نيز به ياد داريم که بر عليه انقلابهاي مردمي که خواستار حقوق حقةشان مانند زندگي و کرامت انساني بودند راهاندازي شد.
استعمارگران در راه خاموش کردن اين انقلابها، تخريب شهرها و روستاها و کشتن ساکنان آن که به هزاران هزار نفر ميرسند، امري جايز ميدانند، مانند آن چه فرانسه چندين بار در الجزاير انجام داد، و يا آن چه انگليس در بيشتر سرزمينهاي تحت اشغالش کرد، و کاري که پرتغال آن را در مستعمرات افريقايياش انجام ميدهد.
ما در تاريخ هيچ ملتي از ملتهاي عالم در قديم و جديد نميتوانيم کساني را بيابيم که از کشتن کارگران و کشاورزاني که از روي اجبار مجبور به مبارزه و جنگ ميشوند، سربازانشان را منع کرده باشند؛ اما اسلام چهارده قرن پيش با صراحت از کشتن اين گروهها نهي کرده است، و حتي اين مسأله را به مجرد نهي به لحاظ دستور بودن رها نميسازد، بلکه به آن وجهاي حقيقي و واقعي ميبخشد، و در جنگ حنين رسول الله صلياللهعليهوسلم به عنوان مرجع قانونگذاري و واسطة بين الله و مردم از کشتن يک زن به خشم ميآيد و به سرعت به سوي فرماندهاش کساني را ميفرستد تا بگويند که حق نداريد بر زنان و کودکان و اجيران تعرض کنيد؛ و هنگام تجهيز لشکر اسامه براي مبارزه با روم -چند روز قبل از وفوتش- از جمله وصيتهاي پيامبر صلياللهعليهوسلم به اسامه اين بود که: از کشتن زنان و کودکان و انسانهاي ناتوان و راهباني که با شما نميجنگند و افراد بيطرف دست نگهداريد. بعد از وي ابوبکر صديق رضياللهعنه نيز هنگاميکه فرستادن اسامه را اقدام کرد و هر بار ديگري که لشکري را براي جنگ در راه خدا ميفرستاد همين کار را انجام ميداد؛ و شمشير خدا خالد بن وليد رضياللهعنه نيز هنگام فتح عراق چنين کرد و به هيچ کشاورز و دهقاني که در زمينهايشان کشاورزي ميکردند آسيب نرساند، و اين روند تبديل به يکي از ويژگيهاي لشکر اسلامي در هر جايي شده بود، در عصرهاي مختلف اينها اصول انسانيت شرافتمندانهاي بودند که تاريخ، هيچ لشکري از لشکرهاي روي زمين را به اين وصف نميشناخت، يکي از نمونههاي واضح علاقة شديد لشکر اسلام به اين اصول، عملکرد صلاح الدين ايوبي با صليبيان بود، وي بعد از پيروزي بر ايشان و استرداد بيت المقدس، به تمام بزرگان و رجال ديني و زنان و اطفال صليبيها و حتي به سرسختترين جنگجويانشان امان داد، و آنها را با حمايت لشکر اسلامي به خانوادههايشان رساند و نگذاشت هيچ آسيبي به آنها برسد؛ و اما صليبيان هنگامي که بيت المقدس را گرفتند، خيانت و پستي و وحشيگريشان آشکار شد؛ در آغاز صليبيان جان و مال مسلمانان ساکن بيت المقدس را امان دادند، و بيرق سفيدي را بر بالاي مسجد الاقصي برافراشتند، مسلمانان به اين پيمان فريب خوردند و همه در مسجد الاقصي گرد آمدند، اما همين که صليبيان به بيت المقدس داخل شدند تمام کساني را که به مسجد الاقصي پناه آورده بودند سر بريدند، تعداد کشتهها در آن روز به هفتاد هزار نفر رسيد، که همه از بين علماء، زاهدان، زنان و کودکان بودند، تا جايي که نويسندة صليبي مژدة اين فتح مبين را براي پاپ فرستاده و در آن با افتخار نوشته بود: «خون در سرکها جاري گشت تا جايي که پاي اسبهاي صليبيان در خون فرو رفته بود».
امروز وقتي ما اين سخنان را ميگوييم براي تفاخر و مباهات به تاريخ جهانگشاييها و رهبران و لشکرهايمان نيست که در مورد آنها «گوستاو لوبون» ميگويد: «تاريخ فاتحاني مهربانتر و عادلتر از مسلمانان عرب به خود نديده است»، بلکه اين سخنان را براي اين ميگوييم تا همه را متوجه سازيم که ما براي انسانيت بسي مهربانتر و نيکوکارتر از غربيان قرن بيستم هستيم و ميخواهيم اين را بفهمانيم، آنگاهي که غربيان براي ما از حقوق انسان و روز کودک و روز مادر سخن ميگويند و به اين وسيله ميخواهند نشان دهند که تمدني رفيع دارند، فقط ما را ميفريبند، يا بهتر است بگوييم آدمهاي سادهلوح و کمعقل ما را فريب ميدهند، کساني که اعتماد خود را نسبت به ملت و تاريخشان از دست دادهاند و گمان ميکنند فرزندان اين امت و افراد روشنفکرش ميباشند.
ما ميخواهيم که نسل فعلي مسلمانان از اين دسيسهها با خبر شود، به دين و ميراث تمدن انساني شرافتمندش باور داشته باشد، و در مقابل غربيان همچون فقيري در مقابل ثروتمند قوي خم نگردد، و بر دستآوردهاي فکريشان بدون تشخيص و تميز بين ارزشمند و بيارزش آن هجوم نبرد تا مانند پروانهاي که به گرد آتش ميگردد در نهايت بسوزد و نابود شود.
امروز علم ثابت ساخته که اسلام بهترين اديان و نزديکترين آن به فطرت انساني و تضمينکنندهترين برنامه براي صلاح مردم است، و تاريخ نيز ثابت ميسازد که جنگهاي مسلمانان جنگهايي بوده که بيشتر از همه رحم و شفقت را مراعات کرده، کمترين خسارتها را به بار آورده، بيشترين خير را به همراه داشته و بالاترين اهداف را دارا بوده است. هرروز که ميگذرد دليلي جديد عرض وجود ميکند تا ثابت سازد که اسلام دين الله است و محمد صلياللهعليهوسلم رسول خدا است، و مسلمانان صادق بندههاي خالص اللهاند و بهترين مردم روي زمين.
{سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ} [فصلت:53]
(ما به آنان هرچه زودتر دلايل و نشانههاي خود را در اقطار و نواحي [آسمانها و زمين، كه جهان كبير است] و در داخل و درون خودشان [كه جهان صغيراست] به آنان نشان خواهيم داد تا براي ايشان روشن و آشكار گردد كه اسلام و قرآن حق است. آيا تنها اين بسنده نيست كه پروردگارت بر هر چيزي حاضر و گواه است؟).
9- رسول الله صلياللهعليهوسلم و مسلمانان بعد از شکست هوازن ايشان را تا ثقيف طايف دنبال کردند، و چند روز آنها را محاصره نمودند و چون اين مسأله به درازا کشيد پيامبر صلياللهعليهوسلم به سوي مدينه بازگشتند، در راه غنايم حنين را که ششهزار زن و کودک ميشد و تعداد بيشماري شتر و گوسفند بود در بين مسلمانان تقسيم نمودند؛ بخش بزرگي از اين غنيمتها را به بزرگان عرب که ميخواستند دلشان را به اسلام گرم کنند، دادند و بخش زياد ديگري را هم به قريش عطا نمودند، و هيچ چيزي به انصار ندادند، بعضي از انصار در حالي که ناراحت شده بودند در مورد اين که چرا ايشان از غنيمتها محروم شدهاند با هم سخن ميگفتند، حتي بعضي گفتند: رسول خدا صلياللهعليهوسلم به قومش رسيده است و منظورشان اين بود که بعد از فتح مکه که قريش اسلام آورد رسول خدا ما را فراموش کرده است، پيامبر صلياللهعليهوسلم انصار را جمع نمودند و بعد از حمد و ثناي الله چنين فرمودند: «اي انصاريان! سخناني از شما به من رسيده و بيانگر اين است که از من دلآزرده شدهايد؟ از شما ميپرسم آيا گمراه نبوديد که خدا شما را هدايت کرد؟ آيا فقير و نادار نبوديد و خداوند شما را بينياز گردانيد؟ آيا با هم دشمن نبوديد و خداوند در قلبهايتان الفت آفريد؟» گفتند: بله! خدا و رسولش بر ما منت نهادند، سپس فرمود: «اي انصار نميخواهيد جوابم را بدهيد؟» گفتند: به چه چيز جواب دهيم يا رسول الله؟ الله و رسولش بر ما منت نهاده بخشش فراوان کردند، پيامبر صلياللهعليهوسلم فرمودند: «اما به خدا قسم اگر ميخواستيد ميگفتيد و راست هم ميگفتيد: آمدي در حاليکه همه تو را تکذيب کردند و ما تصديقت نموديم، شکست خورده بودي و ما پشتيبانيات کرديم، بيرون رانده شده بودي و ما پناهت داديم، فقير بودي و ما اموال خود را برايت هديه داديم. اي گروه انصار آيا به خاطر مال بيارزش دنيا که با آن قلبهاي عدهاي را به اسلام جلب کردهام و شما را به اسلامتان سپردم از من آزرده شدهايد؟ اي انصار آيا به اين راضي نميشويد که مردم با گوسفند و شتر به سوي خانههايشان بروند و شما با رسول خدا برگرديد؟ قسم به ذاتي که جان محمد در يد اوست اگر هجرت نميبود، دوست داشتم فردي از انصار باشم، و اگر تمام مردم به يک سمت بروند و انصار به سمت ديگر من با گروه انصار خواهم رفت، يا الله به انصار و فرزندانشان و فرزندان فرزندانشان رحمت کن» مردم گريستند تا جايي که محاسنشان از گريه تر شد و ميگفتند: ما بر اين که رسول الله سهم و قسمت ما شود خوش هستيم.
در اينجا به تعليقات اين موضوع ميپردازيم:
اول: مسألة غنيمت که در اسلام بخشي از قوانين جنگ است سبب شده که بعضي از دشمنان اسلام آن را وسيلهاي براي طعنه زدن به اسلام بدانند و اين گونه تعبر کنند که انگيزة مادي يکي از دلايل اعلان جنگ در اسلام بوده و علاقه به آن سربازان مسلمان را به سوي قرباني دادن و جانفداکردن ميکشاند، به همين دليل به مجرد اين که جنگ تمام ميشد به سوي غنيمتها هجوم ميبردند، مثل همين جنگ حنين. شکي نيست که هر فرد منصفي اين ادعا را ردّ ميکند، چرا که انگيزههاي جنگ در اسلام مسايل معنوياي است که هدف آن انتشار حق و دور ساختن آزار و تجاوز ميباشد، چنان که آيات و احاديث فراواني به آن تصريح دارد، و اين واقعاً سخن عجيب و غريبي است که انساني جانش را فدا نمايد و آيندة خانوادهاش را تباه سازد آن هم به طمع غنيمت مادي، حالا هرچه اين غنيمت بزرگ هم باشد!، از طرفي چشم داشتن به غنيمتهاي مادي امکان ندارد بتواند آن طور قهرمانان بينظيري را که در ميان جنگجويان مسلمان در صدر اسلام وجود داشتند بيافريند، و يا بتواند آن گونه نتايج شگفتآوري را که جنگهاي اسلام همراه عرب در زمان رسول الله صلياللهعليهوسلم به آن ختم شد، به بار آورد، و يا دستاوردهاي را که بعد از آن در جنگ عليه فارس و روم به دست آمد، نتيجه دهد!. با درنظرداشت اين که دشمنان اسلام هم بهدور از چشمداشت مادي نبودند، و مالها و اسيران مسلمان در صورتي که مسلمانان شکست ميخوردند به طور قطع نصيب دشمنانشان ميشد، و اين طور نبود که فقط مسلمانان در صورت پيروزي اموال دشمنانشان را در بين خود تقسيم کنند، بلکه اين قانون هر لشکر جنگجويي بود؛ پس چرا اين چشمداشتهاي دنيوي براي دشمنان نميتوانست قهرمان آفرين باشد و نتايج شگفتآوري به بار آورد آن گونه که براي سربازان مسلمان به بار ميآورد و نتيجة جنگهاي اسلامي ميشد؟ اتفاقات و وقايعي که در جنگهاي اسلامي رخ داده است خود قاطعترين دليل بر ردّ اين ادعا است که انگيزههاي مادي دليل اصلي حرکت در روح و روان سرباز مسلمان بوده است؛ در جنگهاي بدر، احد، و موته و ديگر ميادين مبارزة اسلامي قهرمان مسلمان به سوي ميدان جنگ به آرزوي دستيابي به شهادت و نعمتهاي جنت ميشتافت، تا جايي که يکي از ايشان هنگامي که ميشنود رسول خدا صلياللهعليهوسلم براي شهادت وعدة جنت را ميدهند، خرمايي را که در حال خوردنش ميباشد به يکسو ميافکند و ميگويد: به به، بين من تا جنت جز همين چند خرما فاصله نيست، به خدا قسم که اين مسافتي دور است، سپس آن قدر ميجنگد تا کشته ميشود؛ ديگري در حاليکه به سوي مبارزه با دشمنان ميشتابد ميگويد: جنت! جنت! به خدا قسم که من بوي آن را از سمت احد درک ميکنم (در جنگ احد).
ودر جنگهايي که همراه فارس داشتند جواب فرماندة گروه مسلمان به رستم هنگامي که برايشان پيشنهاد مال و لباس را کرد تا از جنگ انصراف دهند و به سرزمينشان برگردند اين بود که: «به خدا قسم اين چيزي نيست که به خاطر آن از خانههاي خود خارج شدهايم، ما ميخواهيم شما را از عبادت بندهها نجات داده به عبادت يگانة قهار هدايت کنيم، و اگر شما مسلمان شويد از شما دست برميداريم و سرزمين و مملکتتان براي خودتان ميماند و ما با شما هيچ نزاعي نداريم…»؛ آيا اين جواب کسي است که براي کسب غنيمت و تسلط بر سرزمينها و اموال مردم به جنگ بيرون شده است؟
مسألهاي که ايشان در ادعاي باطل خود به آن استدلال ميکنند چشمداشت عدة زيادي از جنگجويان به غنيمتهاي جنگ حنين و ناراحتي انصار از محروم شدن از آن ميباشد؛ در حالي که اين برداشت به معني ناديده گرفتن واقعيت جنگ و وضعيت جنگجويان است، زيرا کساني که به غنايم چشم دوخته بودند از جمله تازهواردان به اسلام بودند که هدايت اسلام هنوز مانند مسلمانان سابقهدار در قلبهايشان جاي نگرفته بود، به همين دليل ميبينيم کساني مانند ابوبکر، عمر، عثمان، علي، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبير رضياللهعنهماجمعين که از جملة بزرگان صحابه و سابقهداران دعوت اسلام بودند، هرگز به اين غنايم چشم نداشتند، و اين که تعدادي از انصار چنين سخني گفتند ايشان احساس کردند در تقسيم غنايم بعضي برتري يافتهاند و اين احساسي است که اکثر مردم در هر عصر و مکاني که باشند در چنين موقعيتهايي دارند و مسألة عجيبي نيست.
و اگر موضوع را تا آخر تعقيب کنيم ميبينيم که انصار هنگامي که پيامبر صلياللهعليهوسلم برايشان سخنراني کرد و فرمود: «آيا نميخواهيد که مردم با گوسفند و شتر برگردند و شما با رسول خدا؟» ايشان گريه کردند، آيا اين دليل بر علاقمندي ايشان به کسب رضاي الله و ثواب و جنت و اطاعت از رسول خدا نيست؟ کساني که همصحبتي و نزديکي و همنشيني رسول خدا را بر اموال و دستآوردهاي دنيوي ترجيح دهند، آيا درست است که در موردشان گفته شود تنها انگيزةشان در جهاد به دست آوردن مال و منال بود؟ و اين معني ندارد که گفته شود: پس چرا اسلام غنيمتها را به جنگجويان ميدهد و آن طور که در عصر کنوني رايج است به دولت واگذر نميکند؟ گفتن اين سخن خود بيخبري از احوال و ويژگيهاي مردم و قوانين جنگ در زمانهاي گذشته ميباشد، اين مسأله تنها متعلق به لشکر اسلام نبود که چهارپنجم غنيمتها را بين افرادش تقسيم ميکرد، بلکه اين قانون را در آن زمان تمام لشکرها تطبيق ميکردند؛ و اگر امروز مجتهدي چنين اجتهاد نمايند که غنيمتهاي سپاه اسلام بايد به دولت تعلق گيرد، امري بعيد نيست و دانش اين مسأله با اصول و روح اسلامي همخوان است.
دوم: بخشش فراوان به تازهمسلمانان دلالت بر حکمت رسول الله صلياللهعليهوسلم و آشنايي با طبيعت قومش و دورانديشي ايشان در فهم قضايا دارد، اين نومسلمانان کساني بودند که سالها با رسول الله صلياللهعليهوسلم جنگيده و از قبول دعوتش امتناع ورزيده بودند، تا اين که مکه فتح شد. کساني که در شکست مسلمانان در آغاز جنگ خوش شده بودند، بايد به نوعي قلبهايشان نسبت به اسلام گرم ميشد، و احساساتشان از ناحية اموالي که به خاطر آن به جنگ آمده بودند ارضاع ميگرديد؛ در حقيقت آنان بزرگان قوم بودند که در مبارزه با اسلام ميخواستند به هر ترتيب که شده بر منصب خود باقي بمانند و مصالح ماديشان را حفظ کنند، و هنگامي که اسلام با فتح مکه شوکتشان را شکست، خيلي بعيد نبود که در نهادشان نسبت به پيروزي مسلمانان و شکست خود کينه داشته باشند، اما اسلام دين هدايت و اصلاح است، و به تسلط با زور و قدرت اکتفا نميکند، آن طور که نظامهاي ديگر در بقا و ماندگاري خويش فقط از قدرت کار ميگيرند و به تأييد رواني و قلبي مردم هيچ اهميتي نميدهند، اما اسلام ديني است که ميکوشد تا قلبها را براي خود بگشايد، روح و روانها را بشارت هدايت دهد، و انسانها را عاشق اصول و الگوهاي خويش گرداند؛ و در اين مسير اگر بتواند با بخشش مال قلبهاي بعضي از مردم را اصلاح سازد و نفرت و دشمني را از آن بشويد اين نهايت حکمت است که اين کار را انجام دهد تا ايشان راضي شوند همان طور که رسول الله صلياللهعليهوسلم چنين کرد.
خداوند ميدانست اين دعوتي که بالآخره در جزيرة العرب پيروز شد بايد به شرق و غرب دنيا امتداد يابد، پس بايد تمام عربها براي به دوش کشيدن اين رسالت بسيج ميشدند، و در راه آن قرباني ميدادند، به همين دليل هنگامي که نهان بزرگانشان با اين بخششها اصلاح شد، قلبهايشان بعد از آن براي دعوت و حمل دشواريهاي آن گشوده گشت و اين چيزي بود که عملاً حاصل شد، زيرا بعد از اين که رسول الله صلياللهعليهوسلم قلبهاي اين بزرگان را گرم کرد، نفرت و کينة ايشان نسبت به اسلام و دعوتش کاملاً از نهادشان رخت بربست و لشکر اسلامي براي مژدة مبادي اسلام در سرتاسر جهان پخش شد و مردم را از تاريکي به سوي نور هدايت کرد، جزيرة عرب براي اين تلاش و عملکرد تاريخياي عظيم آماده شده بود، و همان بزرگاني که در آغاز از جملة مؤلفة القلوب به شمار ميرفتند با علاقه و اشتياق خود به قلب معرکهها ميشتافتند، تاريخ از ايشان و سختيهايي که در فتوحات اسلامي متحمل شدهاند صفحات زيادي را ثبت نموده است، تا جايي که بعضي از ايشان بعدها از جمله کساني بودند که در استقرار و استحکام پايههاي اسلام در خارج از عربستان و ادارة حکومت وسيع اسلامي و رهبري لشکرهاي خروشان آن، نقش بزرگي را ايفا نمودند.
بعدها ايشان به دليل اين که از جمله مؤلفة القلوب بودند و يا ديرتر از فتح مکه ايمان آوردند هيچ مشکلي برايشان پديد نيامد، چرا که بسياري از کساني که ديرتر ايمان آورده بودند توانستند خود را قوي ساخته و از ضعف بيرون کنند، و هر چند در آغاز در راه دين اخلاص نداشتند، اما بعد از چندي از مخلصين عمل اسلامي گشتند. مصداق اين حالت را ميتوان در سخن مشهور «حسن بصري» رحمةاللهعليه يافت که ميگويد: «علم دين را براي غير خدا آموختيم، اما اين علم نپذيرفت که جز براي الله باشد». و در همين مورد فرد ديگري ميگويد: «آموزش علم را آغاز کرديم و هيچ نيتي نداشتيم، اما بعد براي ما نيت پيدا شد». براي مسلمانان آخر در عهد رسول خدا صلياللهعليهوسلم همين بس است که الله تعالي به ايشان وعدة نيکي را ميدهد و ميفرمايد:
{لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ} [الحديد:10]
(كساني از شما كه پيش از فتح [مکه] بخشيدهاند و جنگيدهاند، [با ديگران] برابر و يكسان نيستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام كساني است كه بعد از فتح بذل و بخشش نمودهاند و جنگيدهاند. اما به هر حال خداوند به همه وعدة پاداش نيكو ميدهد، و او آگاه از هر آن چيزي است كه ميكنيد).
سوم: رسول الله صلياللهعليهوسلم هنگامي که باخبر شد انصار به خاطر محروم شدن از غنيمت ناراحت شدهاند آنها را جمع کرده از ايشان دلجويي کرد، اين از سويي نشاندهندة حسن سياست و درايت پيامبر صلياللهعليهوسلم ميباشد، و از سويي ديگر نرم خويي ايشان را ميرساند، که به مسايلي اين چنين اهميت ميدهد و آنان را جمع کرده راضيشان ميگرداند، و آن سخن حکيمانه را برايشان ميگويد، زيرا او ميداند که ايشان بسيار دوستش ميدارند و هميشه پيروياش کردهاند، حتي در راه خدا از جان و مالشان گذشتهاند، پيامبر صلياللهعليهوسلم از ضايع شدن ايمانشان نميترسيد و از اين هم بيم نداشت که شايد کاري انجام بدهند که باعث خشم خدا و رسولش بشوند، اما دوست داشت سوءتفاهمي را که به ذهن بعضي از آنها آمده بود رفع کند، و اين روش پسنديدهاي است که براي هر رهبر و پيشوايي لازم است تا با ياران و دوستدارانش چنين کند، زيرا دشمنان در کمين نشستهاند تا از طريق هر حادثة کوچک و هر سخن اندکي که اتفاق ميافتد، رابطة طرفداران با احساس را نسبت به رهبرشان ضعيف سازند؛ بايد به ياد داشته باشيم که شيطان حيلهگري خبيث، و مکاري جري است که هيچگاه رهبر را به حال خود رها نميکند تا پيروانش از او راضي باشند، و هر چند ارتباط و اعتماد بين آن دو قوي باشد راهي مييابد تا آن را متزلزل سازد.
باز بنگريد به آن شيوة حکيمانه و مؤثري که پيامبر صلياللهعليهوسلم براي راضيساختن و قناعتدادن يارانش انتخاب نمود، برايشان از لطف و همکاريشان نسبت به دعوت اسلام گفت، و اين که چگونه رسولش را ياري دادند، و در جايي که قوم او، وي را تکذيب نموده و از خود راندند ايشان به تصديقش شتافتند؛ و قبل از آن برايشان فضل الله را در نجاتشان از گمراهي و پراکندگي و دشمني بيان نمود و اين چنين بود که به نظرشان از دست دادن مال دنيا در مقابل آن چه از هدايت و خوشبختي نسيب شده بودند ساده آمد، و براي همين دو مسأله را برايشان تأکيد کرد: اول اين که هرگز آن طور که بعضي از انصار گمان کردهاند، او ايشان را ترک نخواهد کرد و نزد قوم خود نخواهد رفت؛ دوم اين که اگر ايشان را از غنايم محروم ساخت، به جهت اعتمادي بود که به قدرت دين، عظمت ايمان، و محبت عميق ايشان نسبت به الله و رسولش داشته است. من قسم ميخورم که امکان ندارد شيوة بهتر و جالبتر از اين براي کسب رضايت خاطر کساني يافت که از پيشتازان و برترينهاي دعوت بودهاند و مخلصانه و صادقانه به آن ايمان آوردهاند و در ايمانشان به دنبال هيچ سپاس و ستايشي از افراد نميگشتند. به راستي درود و سلام الله بر کسي باد که اين سخن خداوند در موردش نازل است:
{وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ} [القلم:4]
(تو داراي خوي سترگ [صفات پسنديده و افعال حميده] هستي).
چهارم: موقف انصار بعد از شنيدن سخنان رسول خدا صلياللهعليهوسلم تابناکترين نمونه از راستي ايمان و رقت قلب و به ياد آوردن فضل الله در هدايت و تقوا است، ايشان به ياد آوردند که اگر به پشتيباني و تأييد و جهاد پرداختند، باز هم فضل خدا و رسولش بوده، زيرا اگر خواست خدا نميبود هرگز هدايت نميشدند، و اگر رسولش نميبود هرگز قلبها و چشمانشان به رؤيت حقايق باز نميشد، و اگر اسلام نميبود هرگز خداوند پراکندگي و دشمنيهايشان را به وحدت بدل نميکرد؛ بله! اين اسلام بود که خونهايشان را از هدر رفتن محافظت کرد، و ايشان را از سيطرة يهود نجات داد و از شر همسايگان قدرتمندشان خلاص نمود، به همين جهت اعلان کردند که رسول الله صلياللهعليهوسلم را بر تمام مال و منال دنيا ترجيح ميدهند، و زماني که پيامبر صلياللهعليهوسلم برايشان و براي فرزندانشان و براي فرزندان فرزندانشان به رحمت الله دعا کرد، از شادي توجه رسول خدا صلياللهعليهوسلم و دعاي مستجابش آن قدر خوش شدند که اشکهايشان جاري شد، آيا بعد از اين باز هم ميتوان در مورد صدق ايمان انصار پرسشي مطرح کرد؟ و آيا ميتوان محبتي پاکتر و عاليتر از اين يافت؟ خداوند از آنها راضي باشد و آنها را راضي کند، ياد و خاطرةشان را در هردو جهان جاودانه گرداند، و ما را نيز در بهشت پُرنعمت با ايشان، به همراه رسول بزرگوار و محبوبش و با ديگر کساني که شامل نعمت اللهاند از پيامبران و صديقان و شهدا و مقربين يکجا نمايد.
و در آخر تذکر ميدهم که اين واقعه، يعني آن چه را بين رسول الله صلياللهعليهوسلم و انصار اتفاق افتاد، بايد هر دعوتگر و هر طالب علمي به ياد داشته باشد و آن را در خاطر خود حفظ نمايد، زيرا اين اتفاقي بود که ايمان را قوي ميسازد، و محبت و شوق به رسول الله صلياللهعليهوسلم و اصحاب وي را در قلبها شعلهور مينمايد.
==========================================================
زندگي پيامبر اسلام (درسهاي و اندرزها)
نويسنده: دکتور مصطفي سباعي
مترجم: مسعوده جاميالاحمدي
منبع: Islahnet.com