نگاهی کلّی به آيات علمي قرآن كريم

به طور كلّي ميتوان آياتي را كه به بُعد اعجاز علمي قرآن كريم ارتباط ميگيرند، به دو نوع تقسيم كرد:
نوع اوّل: آياتي اند كه بشر قبل از انكشافات علمي عصر حاضر، از آنها شناخت و آگاهی سطحي داشته است؛ هر چند كه به تمام ابعاد و اعماق آن آشنا نبوده است.
نوع دوم: آياتي اند كه انسان عصر قديم، مطلقاً از مفاهيم مطروحه در آنها هيچ شناخت و معرفتي نداشته است.
در ارتباط با نوع نخست از این آيات كه قدیمیان از آن معرفت و شناخت جزئي داشته اند و اين معرفت نسبت به شناختهاي جديدي كه انسان امروز به فضل اختراعات جديد علمي از همان موضوعات كسب نموده، بسيار ناقص بوده است، بايد گفت كه: قرآن كريم اولاً اين بخش از موضوعات را به زبان علمي مطرح نموده است، در حالي كه علم در عصر نزول قرآن به كشف آنها موفق نگرديده بود. و ثانياً: قرآن كريم در تبيين آياتی این گونه، كلمات و تعبيراتي را به كار گرفته است كه با نحوة نگرش و شناخت قدما از همان موضوعات نيز سازگار بوده است. چه اگر قرآن در آن عصر به زبان تكنيكي علم جديد سخن ميگفت، اين امر قطعاً موجب اختلاف تلقّي و برداشت ميان پيشينيان ميگرديد و در چنين حالتي، هدف حقيقي از نزول قرآن كريم كه همانا اصلاح و هدايت نوع انسان است، تحت الشّعاع اين قضیه قرار ميگرفت.
اينك به بيان مثالهايي از نوع نخست ميپردازيم:
1. ستونهاي غيرمرئي آسمان:
خداي بزرگ در آية دوم سورة مباركة رعد ميفرمايد:
]اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا[
«خداوند ذاتي است كه آسمانها را بدون ستونهايي كه شما آنها را ببينيد، برافراشت»
اين آية کریمه با نحوة نگرش قدما به آسمانها مطابقت دارد؛ زيرا مردم قديم بالاي سر خود دنياي بزرگي را مشاهده ميكردند كه به خودي خود بر پاست و هيچگونه پايه و ستوني هم ندارد. امروز در عصر جديد نيز ملاحظه ميكنيم كه مردم زمان ما تفسير مشاهدات خود را در اين آية مباركه ميتوانند يافت؛ مشاهداتي كه از يكسو نشاندهندة اين امر است كه اجرام آسماني ظاهراً بدون هيچ ستوني در فضاي بينهايت بر پا ميباشند، اما از سوي ديگر براي آنها ستونهاي غير مرئيي وجود دارد كه اين ستونها در قانون جاذبه تمثيل و تعريف ميشوند.
آري! در واقع اين نيروي عظيم جاذبه است كه به اجرام آسماني كمك ميكند تا در جغرافياي معين خود باقي مانده و در مدارهايي منظم سير نمايند.
اگر دقّت كنيم، تعبير قرآن از قانون جاذبه به «ستونهاي غيرمرئي» تعبير معجزانهيي است؛ چه اگر قرآن كريم كتاب پروردگار بزرگ نميبود، در آن صورت هزار و چهارصد سال قبل كه هيچ انساني در روي زمين به وجود ستوني براي اجرام آسماني معتقد نبود و حتي هيچ نظريّهيي هم در اين رابطه وجود نداشت، ديگر به ذكر جملة «بِغَيرِ عَمَداٍ تَرَونَهَا» كه براي مخاطبان قرآن در عصر بعثت، معني و مفهوم خاصي را به همراه نداشت، هيچ لزومي احساس نميشد. اما از آنجا كه قرآن كريم تنها كتاب عصر بعثت نيست، بلكه كتاب معجز پروردگار تا يوم القيامه است بنابراين، تعابير علمي به كار گرفته شده در آن نيز تا روز قيامت كارآيي خود را محفوظ نگه ميدارند.
2. حركت منظم اجرام آسماني:
قرآن كريم در آية (40) سورة مباركة يس در بارة خورشيد و ماه ميگويد:
]وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ[
«هر كدام آنها در سپهري شناور اند»
انسان عصر قديم، حركت ستارگان را مشاهده ميكرد و ميديد كه اين موجودات آسماني، در زمان معيني از يكديگر فاصله گرفته يا به همديگر نزديك ميشوند. از اين روي، تعبير قرآني فوق الذكر براي خورشيد و ماه، هيچ تعجب يا استبعادي را در ميان مخاطبانش بر نميانگيخت.
اما رهآوردهاي علمي جديد، به اين تعبيرات جامة نويني پوشانده و ابعاد و اعماق جديدي را بر آن افزود. چه آنگونه كه مشاهدات و مطالعات جديد علمي نشان دادند، قرآن نه فقط براي حركت اين اجرام آسماني تعبيرات دقيقي را به كار گرفته است، بلكه حتي با اين تعبيرات، كليدهاي اصلي بحثهاي نجومي و نجومي را نيز در اختياز دانش نوين بشري قرار داده است.
طوري كه همه ميدانيم، قرآن كريم در زماني نازل گرديد كه علم نجوم به حقايق مطرح شده در قرآن به اين ارتباط، دسترسي پيدا نكرده بود، بلكه بررسیهاي علماي نجوم چندين قرن پس از نزول قرآن ادامه يافت تا سرانجام با اختراع آلات و ابزاري چون رصدخانهها و تلسكوبها، بشر به يافتههاي جديدي از دانش نجومي دست پيدا كرد و آنگاه به همان جايي رسيد كه قرآن كريم قرنها قبل از آن مطرح كرده بود.
هنگامي كه گاليله در سال 1609م به اختراع تلسكوبي موفق گرديد كه ميتوانست اجسام واقع شده در فاصلههاي دور را سي بار و سطح آنها را هزار بار به ساحة ديد انسان نزديكتر سازد، درست در اين زمان بود كه دانش نجوم امكان علمي آن را يافت كه به پارهيي از حقايق مهم در اين زمينه دست پيدا نمايد و از جمله به اين حقيقت كه خورشيد بر مدار خاص خود شناور است. چه با ترصد خورشيد به وسيلة اين تلسكوب، وجود مناطق سياهي در كرة فوق الذكر به مشاهده رسيد كه این مناطق از يك كنارة قرص خورشيد به كنارة ديگر آن در حال انتقال و حركت بوده، سپس به مدت دو هفته كاملاً ناپديد مي گرديدند و باز مجدداً ظاهر ميشدند. گاليله از طريق اين مشاهدات، به اين نتيجه دست يافت كه خورشيد بر مدار خود حركت دوراني دارد. با ترصد سيارات ديگر نيز ثابت شد كه زمين نيز داراي حركت دوراني است و آنگونه كه قبلاً پنداشته ميشد ساكن و بي حركت نميباشد. به همين ترتيب ديري نگذشت كه حركت دوراني هر يك از خورشيد و ماه در مدارهاي مخصوص آنها نيز ثابت گرديد و بر مبناي اين رهيافتها اين حقيقت که هرگز متصور نيست تا خورشيد بتواند مهتاب را دريافته و خود را به آن برساند، به اثبات رسيد.
پس چرا نبايد به اعجاز علمي قرآن كريم باور كنيم، در حالي كه حدود 1039 سال قبل از آنکه گاليله و همكارانش به اين نتايج نجومي دست پيدا كنند، قرآن كريم در آية 40 از سورة مباركة يس به صراحت بيان كرد كه:
]لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي نجوم يَسْبَحُونَ[
«نه در گردش منظم عالم، خورشيد را شايد كه به ماه فرا رسد و نه شب بر روز سبقت ميگيرد و هر يك در مدار معيني در فضاي بيپايان شناورند»
چنانکه قرآن يكهزار و چهارصد سال قبل، نه فقط در يك آيه، بلكه در آيات عديدهاي كه بعداً روي آنها مروري خواهيم داشت، حركت دوراني منظم زمين را نيز به اثبات رساند.
3. وجود برزخ در ميان درياها:
قرآن كريم در سورههاي «فرقان» و «رحمان» قانوني را كه مخصوص آب است، ذكر ميكند. در آية 53 سورة فرقان ميگويد:
]وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَحْجُورًا[
«و اوست ذاتي كه دو دريا را به هم درآميخت كه اين يكي داراي آب گوارا و شيرين و آن ديگر، شور و تلخ است و بين اين دو آب در حين به هم آميختن آنها واسطه و حايلي قرار دارد تا هميشه از هم جدا باشند»
و در آيات 19 و 20 سورة رحمان ميگويد:
]مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ[
«اوست ذاتي كه دو درياي شور و شيرين را به هم در آميخت، به نحوي كه در ميان آنها پردة حايلي قرار داد كه به هم در نميآميزند»
بيگمان پديدة طبيعيي كه قرآن در اين آيات از آن ياد ميكند، از قديمترين عصرها تا كنون نزد انسان شناخته شده بوده است؛ اين پديدة طبيعي ميگويد: هر گاه دو رودخانه در يك گذرگاه آبي با همديگر يك جا شوند، آب يك رودخانه با آب ديگري در هم نميآميزد.
به طور مثال در شهر چانگام واقع پاكستان شرقي، دو رودخانه با هم يكجا شده و سپس مسير خود را به سوي شهر اراكان در كشور برمه طي ميكنند، وقتي هر بينندهيي به سوي اين رودخانه بنگرد، خط فاصلي را به عنوان مرز ميان دو رودخانه در ميان آنها مشاهده ميكند و بدين گونه ملاظه مينمايد كه هر يك از اين رودخانهها، استقلال خويش را به گونهيي محسوس حفظ كرده اند. جالب توجّه است كه در يك پهلوي این رودخانه آب شيرين و در پهلوي ديگر آن آب، نمكين ميباشد. نگارنده نيز در كشور پاكستان جريان مستقل دو رودخانة مختلف را كه با هم يكجا ميشوند، ولي هر كدام آنها استقلال خود را به وسيلة يك خط فاصل نشان ميدهند، بالاي پل اتك كه مرز فاصل ميان ولايت سرحد و ولايت پنجاب پاكستان است مشاهده نموده است. رودخانة اتك از كوههاي كشور ما افغانستان سرچشمه ميگيرد و رودخانة ديگر از كوه هاي سرزمين پاكستان. اين دو رودخانه دقيقاً در نزديك پل اتك كه در ميان راه پيشاور و اسلام آباد قرار گرفته با هم يكجا ميشوند و شما از فراز پل درحال عبور اين خط فاصل را آشكارا مشاهد ميكنيد. البته تمام رودخانههايي كه به سواحل درياها نزديك اند، نيز عين وضعيت را دارا ميباشند.
آنسان که گفتيم، اين پديده در نزد انسانهاي قديم نيز شناخته شده بود، اما بشر قانون مربوط به آن را فقط از چند دهه به اين سو كشف كرد؛ زيرا مشاهدات و تجارب علمي نشان دادند كه در اينجا قانوني هست كه اشياء سيال را در تحت ضابطة خاصي نگه ميدارد كه آن را به نام «كشش سطحي» مينامند؛ اين قانون حكم ميكند كه دو مايع سيال به دليل اختلاف و تفاوتي كه در كيفيت جذب و ذوبان آنها وجود دارد، در همديگر آميخته و يا به تعبير دقيقتر ذوب نشوند. علم جديد از اين قانون كه قرآن از آن به عنوان «برزخ» تعبير نموده، فراوان بهره برده است. هرچند ما با همة اطمينان گفته نميتوانيم كه مراد از «برزخ» در قرآن كريم، همان قانون «كشش سطحي» يي است كه در ميان دو آب وجود داشته و مانع در هم آميختن يك آب با آب ديگر ميشود، اما كشف اين قانون مسلماً در راستاي تفسير آيات قرآني فوق الذكر قرار دارد.
قانون برزخ يا به تعبير جديد «كشش سطحي» را ميتوانيم با مثال سادهيي بيشتر روشن سازيم: شما مثلاً وقتي پيالهيي را پر از آب ميكنيد، اين پياله لبريز نميشود مگر آنگاه كه آب از سطح پياله به يك اندازة معيني بالاتر برود، چرا؟ به دليل اينکه همانگاه كه اجزاي مايع سيال، بالاتر از سطح پياله چيزي را نمييابند كه به آن اتصال يابند، واپس به ما تحت خود بر ميگردند و در اين زمان است كه پردة ظاهراً نرم و ظريفي بر سطح آب ايجاد ميشود و همين پرده است كه آب را تاحد يك فاصلة معين، از بيرون ريختن از پياله مانع ميگردد. اين پرده برخلاف آنچه ظاهراً ديده ميشود، چندان هم نرم نيست و به درجهيي قوي ميباشد كه اگر شما سوزني از آهن را بالاي آن بگذاريد، به آب داخل پياله غوطهور نميشود. چنانچه همين پرده است كه مانع اختلاط آب و روغن، و آب شيرين و آب شور با يكديگر نيز ميشود.
4. ربُّ المشارق والمغارب:
خداي سبحان در كتاب بزرگ خود ميفرمايد:
]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[
«پروردگار مشرق و مغرب» [شعرا/28]
]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[
«پرودرگار مشرقين و مغربين» [الرحمن/17]
]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[
«پروردگار مشرقها و مغربها» [معارج/40]
ملاحظه ميكنيم كه در آية اول، مشرق و مغرب به لفظ مفرد، در آية دوم به صيغة تثنيه و در آية سوم به صيغة جمع ذكر شدهاند.
اكنون اگر ما هر يك از اين آيات را فراخور حجم تفکّر عقلي بشر در هنگام نزول آن تفسير كنيم، ميبينيم كه:
- در آية اول: مفهوم مشرق عبارت از جهت طلوع خورشيد، و مفهوم مغرب جهت غروب آن است. پس هنگامي كه خداي سبحان ميگويد: «پروردگار مشرق و مغرب»؛ ديگر در اينجا ميان عقل بشر زمان بعثت و آية مباركه تعارضي پديدار نميشود.
بعد از آن، اگر از ديد معاصران نزول قرآن به آية دوم يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ نگاه كنيم، ملاحظه ميكنيم كه تفسير آن در عصر نزول قرآن به دو معني كاربرد دارد؛ يكي جهت شرق، و ديگري مكان معين طلوعگاه خورشيد. به همين گونه «مغرب» نيز داراي دو معني است: يكي جهت مغرب و ديگري مكان معين غروب گاه خورشيد. يعني اينکه از ديدگاه عقل بشر در عصر نزول قرآن، آية مباركهيي كه (مشرقين و مغربين) را به لفظ تثنيه ذكر نموده، دو معناي جهات مشرق و مغرب و دو مكان معين طلوع و غروب خورشيد را ـ هر دو ـ در خود جمع نموده است كه اين تفسير، همان برداشت متعارف از آية فوق در زمان نزول قرآن كريم ميباشد.
- اما چون به ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ ميرسيم، ميبينيم كه تفسير آن در وقت نزول آية مباركه اين است كه: هر سرزميني از خود طلوعگاه و غروبگاه مخصوصي دارد و خداوند ذوالجلال است كه فرمانفرماي همه اين طلوعگاهها و غروبگاههاست.
ولي اگر از عصر نزول قرآن كريم گذر كرده و به اين آيات از ديدگاه مفاهيم علمي معاصر نظر اندازيم، ملاحظه ميكنيم كه تفسير معاصر اين آيات، با تفسير زمان نزول آنها اختلاف مفهومي پيدا ميكند.
ابتدا از ]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[ آغاز ميكنيم؛ آية كريمه در اينجا به معني عام خود تفسير ميشود ليكن از اين عموميت كه بگذريم، ميبينيم كه خداي متعال در اين آيه، كلمة «مشرق» را به كلمة «مغرب» پيوسته گردانيده است. البته تفسير دقيق علمي اين تقارن اين است كه در واقع امر، بدون مغرب، مشرقي وجود ندارد كه كرويت زمين اين امر را حتمي ميگرداند. يعني در عين وقتي كه خورشيد از يك جهت غروب ميكند، در عين همان لحظه از جهت ديگر آن طلوع مينمايد. بنا براين، وقتي خداي عزّوجلّ ميگويد: «پروردگار مشرق و مغرب»؛ و نميگويد: «پروردگار مشرق و پروردگار مغرب»، اين دقيقاً بدان معني است كه براي مغرب مفهوم جداگانهيي از مشرق قائل نميشود بلكه اين دو را كاملاً با همديگر پيوند ميزند. پس معني اين تقارن دقيقاً اين است كه طلوع و غروب هر دو در يك زمان انجام ميگيرند. يعني در عين زمان که خورشيد در يك سرزمين غروب ميكند، در قلمرو ديگري طلوع نموده است؛ تفسير و ديدگاهي كه با برداشتهاي عقلي بشر در هنگام نزول قرآن بيگانه است، چر اكه عقيدة حاكم در عصر نزول قرآن اين بود كه مشرق و مغرب، دو جهت كاملاً جداگانهيي بوده و تماماً در مقابل همديگر قرار دارند. پس ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم در اين آيه، معنايي را به اذهان بشر معاصر نزول خويش القا ميكند كه تماماً با ديدگاه آنان همخواني دارد در عين حالي كه با جديدترين دستاوردهاي دانش زمان ما نيز تفسير ميشود.
بعد از اين، به آية كريمة: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ ميرسيم و از زاوية علم جديد با اين سؤال رو به رو ميشويم كه چرا قرآن كريم در اين آيه هر كدام از «مشرقين» و «مغربين» را بالاستقلال به صيغة تثنيه ذكر كرده است و باز به علاوة اينکه مشرقين و مغربين را به صيغة تثنيه آورده، كلمة «ربّ» را نيز در آغاز هر صيغه به طور جداگانه ذكر نموده است كه اين امر، مفيد استقلال و تباين آنهاست؟
در پاسخ بايد گفت: اگر ما به كرة زمين بنگريم ميبينيم كه اين كره در واقع به دو بخش تقسيم شده است، كه نيم آن روشن و نيمة ديگر آن در عين زمان تاريك است. نيمة روشن آن از خود طلوعگاه و غروبگاهي دارد، در حالي كه نيمة تاريك آن در تاريكي ديجوري خود شناور است. و چون كره تماماً دور زند، باز نيمة تاريك آن با خورشيد رو به رو ميشود در حاليكه نيمة روشن آن در تاريكي مطلق فرو رفته است. بنابراين نيم كرهيي كه تاريك بوده است، از خود مشرقي دارد. و نيمكرهيي كه در روشني به سر ميبرده است، در تاريكي شناور ميگردد. بنابراين، زمين در عموميت خود، داراي دو مشرق است؛ مشرقي كه خورشيد از آن نيم كره را روشن ميكند و مغربي در عين حال. و وقتي كره تماماً دور ميخورد و نيم كرة ديگر آن ميآيد، باز اين نيمه از خود مشرق و مغرب جداگانهيي دارد. به اين ترتيب، آية: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ به ما ميگويد كه نيم كرهيي كه در تاريكي شناور است، داراي مشرق و مغربي نيست در عين حالي كه نيمة روشن آن را مشرق و مغربي است. و چون و ضع منعكس شود، اين نيمة ديگر صاحب مشرق و مغرب ميشود در حالي كه نيمة اول، باز مشرق و مغرب خود را از دست ميدهد. پس با اين حساب است كه كرة زمين، در عموميت خود، داراي دو مشرق و دو مغرب جداگانه ميباشد.
وچون به : ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ ميرسيم، ميبينيم كه با تقدم حاصله در علم نجوم، اين حقيقت ديگر روشن ميباشد كه ما در هيچ كشوري از كشورهاي جهان، مشرق و مغرب واحدي نداريم بلكه اين مشارق و مغارب متعدد و بي شمار اند كه در هر جايي از زمين وجود دارند؛ زيرا در واقع امر، زاوية طلوع در مكانهاي مختلف تغيير ميكند. و به همين ترتيب زاوية غروب نيز؛ اما حسّ انسان ظاهراً اين امر را درك نميكند. در حالي كه اگر ما به كرة زمين بنگريم، در مييابيم كه در هر جزئي از يك ثانيه، مشرقي است كه خورشيد در آن بر شهري طلوع ميكند در عين حال كه از شهري ديگر غروب نموده است. يعني در واقع ما براي هر منطقه از جهان، ميليونها مشرق و مغرب داشته و به طور قطع ميدانيم كه مشرق و مغرب حتي در يك كشور واحد هم، در ايام يك سال دو بار تكرار نميشود و خورشيد هرگز بر يك شهر از عين مكاني كه ديروز از آن طلوع نموده، طلوع نميكند. هرچند جهت طلوع نيز يكي است اما مسلماً زاوية آن در هر روز فرق ميكند؛ و همچنين است غروب. همين اختلاف البته، در فصول مختلفة سال نيز حاكم مي باشد. يعني طلوع خورشيد در زمستان، با طلوع آن در بهار و خزان متفاوت است. و چنين چيزي ممكن نيست مگر اينکه زمين در هر سال يك بار بر محور خورشيد حركت دوراني داشته باشد. در واقع همين حركت است كه براي هر روز، مشرق و مغرب جداگانه، يا زاويههاي طلوع و غروب جداگانه، بلكه حتي وقتهاي جداگانه و مختلف ايجاد ميكند؛ به طوري كه وقت هر روز با وقت روز ديگر تفاوت دارد.
به جاي اينکه براي اثبات اين حقيقت به پيچيدگي هاي علم نجوم وارد شويم، بهترين مثال براي ما همين روزة ماه رمضان است. ملاحظه ميكنيم كه ما در ماه مبارك رمضان، در افطار هر روز، مغرب جداگانهيي از روز ديگر داريم. و همچنين در خودداري از اكل و شرب، طلوع ديگري غير از طلوع روز قبل. اوقات نماز نيز در هر روز نسبت به روز ديگر فرق ميكند كه اينها همه تابع حركت زمين بر محور خورشيد است.
دقيقاً در اينجاست كه ما به عمق مفهوم علمي آية كريمة ]رَبُّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ آشنا ميشويم و در برابر اعجاز علمي اين سه آية مباركه كه با سه گونه تعبير از يك حقيقت كه همانا طلوع و غروب خورشيد است، نازل گرديده اند و هر يك از نظر علمي در نهايت دقّت قرار دارند، خيره ميمانيم.
شيخ محمد متولي الشعراوي كه مبحث فوق را در كتاب خود: «معجزة القرآن الكريم» بازنموده است، بعد از تبيين اين حقيقت ميگويد:
«من ميخواهم در اينجا روي اين نكته تأكيد نمايم كه دادههاي قرآن در آية اوّل، يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[، دادههاي آن در آية دوم يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ را ملغي و بي اعتبار قرار نداده است. و باز دادههاي اين هر دو آيه، عطا و بخشش آن در آية سوم، يعني: ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ را مخدوش نگردانيده است بلكه هر آيه در جاي خود، عطا و دهشي مستفيض و عظيم را براي بشريت ارمغان ميكند.
حتي تقدم علميي كه بسياري از مفاهيم متعارف و ديگاههاي سنتي در عرصة علوم هستي شناسي را تغيير داده است، هر گز نتوانسته معني اين آيات را تغيير دهد بلكه تماماً با آنها همآهنگ گرديده است. او مي افزايد: در اينجا سخني را به خاطر ميآورم كه در يكي از نسخ خطي قديمي خوانده بودم. نويسندة اين مخطوطه ميگويد: «اي زمان! كه در تو هست همة زمانها!» معناي اين سخن اين است كه «زمان» در كائنات يك امر نسبي است. مثلاً وقتي من در اينجا در محلة «الحسين» قاهره نماز ظهر را ادا ميكنم، مردمي ديگر در بعضي از جاهاي ديگر دنيا در عين زمان نماز عصر را برگزار مينمايند، جمعي ديگر در يك جاي سوم نماز مغرب را. جمعي چهارم در جاي ديگري نماز عشا را و جمعي پنجم در جايي ديگر، نماز صبح را. يعني اينکه در روي زمين در يك وقت واحد، جهت اداي نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد، براي خداي عزّوجلّ اذان و اقامه خوانده ميشود و از اين روي، در تمام اوقات و لحظات زمان، ذكر و نيايش حقتعالي جاري است».
اين فقط سه آيه از آيات قرآن كريم است كه مرزهاي زمان را درنورديده و با تقدم علمي بشر، دقّت در تعابير و معاني آن روشن گرديده است به طوري كه اين آيات در هنگام نزول قرآن عطا و بخششي داشته اند، امروز عطاي ديگري دارند و اي چه بسا كه در زمانهاي آينده و بعد از تقدم بيشتر علم، باز بخششها و دريافتهاي مجدد ديگري داشته باشند؛ از آن رو كه عطاياي قرآن هميشه متجدّد و متطوّر ميباشد.
اعجاز قرآن كريم درا ينجا اين است كه براي هر عصر و هر نسل، عطاياي خاص خود را داراست و نياز هر عقل را نيز، مطابق ظرف و محمل آن برآورده ميكند بدون آنکه اين كار، با حقيقت علميي در تناقض باشد و يا با حقايق هستي در تصادم. تصادم حقايق هستي با حقايق قرآن از آن رو منتفي است كه فاعل در حقيقت خداي متعال است، خالق نيز هم اوست و گوينده نيز خود او ميباشد. و اين، خود يكي از نواحي اختلاف قرآن كريم در معجزاتش با كتب آسماني ديگر است؛ امري كه شيخ شعراوي در ابواب ديگر كتابش از آن به تفصيل سخن گفته و ما را در اين رساله مجال بازكردن بيشتر آن نيست.
5. زوجيّت در همه چيز:
به مثالي ديگر در اين زمينه توجّه كنيد:
پروردگار متعال در آية 49 سورة ذاريات ميفرمايد:
]وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[
«و از هر چيزي دو گونه (نر و ماده) آفريديم تا شايد كه شما عبرت گيريد»
معاصران نزول قرآن كريم، از اين آية مباركه چنين استنباط ميكردند كه پروردگار متعال به قدرت مطلقة خود، اشياي متنوع را در تقابل با هم آفريده است.
از حسن تابعي روايت شده است كه نامبرده، «زوجين» را به شب و روز، آسمان و زمين، ماه و خورشيد، بر و بحر و زندگي و مرگ تفسير نموده و در اين راستا اشياي ديگري را نيز بر ميشمرد و نهايتاً هر كدام آنها را زوج ديگري معرفي كرده و در آخر ميگويد: فقط خداي عزّوجلّ است كه فرد بوده و هيچ مثل و مانندي ندارد اما بقية كائنات همه در برابر خود مقابلي دارند.
با آنكه اين گونه برداشت نيز از آية كريمه نوعاً صحيح است، اما علم جديد ميآيد تا از آية كريمه تفسير علمي نويني ارائه نمايد؛ و آن اين است كه: زوجين در اين آيه بر حقيقت خود حمل ميشود. يعني اينكه مراد از آن، دو جنس مخالف از نظر نري و مادهگي ميباشد؛ زيرا هيچ چيز در دايرة هستي نيست مگر اينکه نر و مادهيي دارد؛ اعم از انسان، حيوان، نبات، جماد و غيره… چه آنها كه ما ميدانيم و ميشناسيم و چه آنها كه ما نميدانيم. چنانکه جديدترين تئوري در مورد اصل و بنياد آفرينش نيز ميگويد: بنياد تمام كائنات متشكل از دو زوج است كه اين دو زوج به زبان علم جديد، عبارت از «الكترون» و «پروتون» ميباشند.
بلي؛ همة موجودات، چه آنها كه ما ميشناسيم و چه آنها كه نميشناسيم، از زندگي به شيوة زوجيّت يا نرينهگي و مادينهگي برخوردار اند. چنانکه آية كريمة 36 سورة يس نيز ميگويد:
]سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الأزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لا يَعْلَمُونَ[
«پاك خدايي كه از آنچه زمين ميروياند و نيز از خودشان، و از آنچه نميدانند، همه را نر و ماده گردانيده است»
البته اين اعجاز خيرهكنندة علمي ديگري از اعجازهاي قرآن است كه علم جديد با تمام خضوع در برابر آن ايستاده است.
و از نوع دوم:
در نوع دوم از آيات متعلق به اعجاز علمي قرآن كريم، با آياتي رو به رو ميشويم كه تا ظهور نهضتهاي علمي اخير بشر، انسان قديم، انسان عصر بعثت و بعد از آن نيز، از موضوعات مطرح شده در آنها مطلقاً هيچگونه شناخت و معرفتي نداشته است. بنابراين قرآن كريم با طرح اين موضوعات و ارائة اين قوانين علمي، در واقع از اسرار بسيار مهمي پرده برداشته است كه اكتشافات علمي جديد به تفسير آنها كمك شاياني نموده اند.
==============================
تجلی قرآن در عصر علم
نوشته: عبدالرؤوف مخلص هروي
منبع: islahnet.com